آنها دروغ نمی گویند

 در همه ادیان آسمانی، واسطه هایی بین خدا و خلق وجود دارد. این واسطه ها که نبی یا رسول خوانده می شوند پیام آور وحی هستند. آنها انسانهایی هستند که به دلایلی شایستگی دارند که واسطه ای باشند بین خالق و مخلوق و پیام و کلام خدا را به انسان می رسانند. همه ما از این واسطه ها یک سری انتظاراتی داریم. مثل اینکه خودش به کلامی که می گوید عمل کند و در راه عبات و بندگی خدا از سایر انسانها پیشتاز تر باشند. همچنین پیام او باید منطبق با فطرت و عقل بشر باشد. نمی شود که بشر فطرتا دروغ را زشت بداند و یا همه انسانها از تجاوز متنفر باشند اما پیامبر چنین کاری را مجاز بداند. او نباید کارهایی را انجام دهد که مخالف پیام الهی باشد یا کاری که نزد همه بشر منفور باشد. یک پیامبر چه در ظاهر و چه در اعمال، نباید به گونه ای باشد که انسانها رغبتی به او نداشته باشند.
آنچه مسلم است در پیامبر بودن انبیاء الهی تا پیش از حضرت عیسی علیه السلام، اختلافی بین مسلمانان و مسیحیان نیست. بلکه در مورد ویژگی های انبیاء اختلاف هست. مثل اینکه مسلمانان انبیاء را معصوم می دانند، اما مسیحیان و یهودیان گناهان مختلفی را به انبیاء نسبت می دهند. گناهانی که بعضا انسانهای عادی حاضر به ارتکاب آنها نیستند. چه بسا انسانهایی که هیچ پیامبری را ندیده و پیام آنها را نشنیده باشند؛ اما فطرتا حاضر به ارتکاب چنین اعمالی نباشند.
از نظر اسلام، دعوت انبیاء از آدم تا خاتم صلی الله علیه و آله و سلم پیوسته و تعالیم همه انبیا همسو و بر مدار توحید و یگانگی خداوند بوده است. لذا قرآن می گوید دین همه انبیاء اسلام بوده و دینی به جز اسلام نیست. «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْکَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ وَ عيسي‏ أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ کَبُرَ عَلَي الْمُشْرِکينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ » «آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آنچه را بر تو وحی فرستادیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم این بود که: دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید! و بر مشرکان گران است آنچه شما آنان را به سویش دعوت می کنید!»(سوره شوری، آیه ۱۳)

هیچ پیامبری با ثنویت، تثلیث و چند گانه پرستی موافق نبود و همه تلاش آنها در نفی پرستش الهه های گوناگون به کار برده شد. «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحي‏ إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ» «ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که معبودی جز من نیست پس تنها مرا پرستش کنید. آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندی برای خود انتخاب کرده است! او منزه است (از این عیب و نقص) آنها بندگان شایسته اویند.» (سوره انبیاء آیه ۲۵ و ۲۶)

دین یکی است و انسان از همان ابتدا تا کنون، با برنامه ای منظم، تحت سرپرستی آفریدگار خود بوده و هست. «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ » «دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است. و کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده شد، اختلافی (در آن) ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود» (آل عمران، آیه ۱۹).

پیامبران قبلی ، مقدمه ظهور اسلام بودند و هر یک از آنها مرحله ای از مراحل تکامل و هدایت انسانها بودند. لذا همه آنها بشارت آمدن پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم را داده بودند؛ به گونه ای که قرآن در مورد اهل کتاب می گوید: «الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْکِتابَ يَعْرِفُونَهُ کَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» «کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده ایم، او [ پیامبر ] را همچون فرزندان خود می شناسند (ولی) جمعی از آنان، حق را آگاهانه کتمان می کنند» (بقره، آیه ۱۴۶) «الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْکِتابَ يَعْرِفُونَهُ کَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ» «آنان که کتاب آسمانی به ایشان داده ایم، بخوبی او [پیامبر] را می شناسند، همان گونه که فرزندان خود را می شناسند.» (انعام، آیه ۲۰)
تعالیم انبیاء برای هدایت مردم عصر خود کافی بود. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصاري‏ وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» «کسانی که ( به پیامبر اسلام ) ایمان آورده اند، و کسانی که به آئین یهود گرویدند و نصاری و صابئان [پیروان یحیی] هر گاه به خدا و روز رستاخیز ایمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است و هیچ گونه ترس و اندوهی برای آنها نیست.» (بقره، آیه ۶۲)

یک مسلمان باید به همه انبیاء پیشین ایمان داشته باشدآمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.....» «پیامبر، به آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است. و همه مؤمنان، به خدا و فرشتگان او و کتابها و فرستادگانش، ایمان آورده اند (و می گویند:) ما در میان هیچ یک از پیامبران او، فرق نمی گذاریم (و به همه ایمان داریم). و (مؤمنان) گفتند: ما شنیدیم و اطاعت کردیم.» (بقره، آیه ۲۸۵)
ایمان به پیامبر اسلام و ایمان به پیامبران پیشین، قابل انفکاک نیست. یعنی نمی شود کسی پیامبر اسلام را قبول داشته باشد، اما انبیاء پیشین را نپذیرد. در آیات ابتدایی سوره بقره، در توصیف پرهیزکاران آمده است : «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ أُولئِکَ عَلي‏ هُديً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» «(پرهیزکاران) کسانی هستند که به غیب ایمان می آورند و نماز را برپا می دارند و از تمام نعمتها و مواهبی که به آنان روزی داده ایم، انفاق می کنند. و آنان که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده، ایمان می آورند و به رستاخیز یقین دارند. آنان بر طریق هدایت پروردگارشانند و آنان رستگارانند» (بقره، آیات۳-۵)
اما با این حال باید به شریعت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم عمل نمود؛ چرا که با آمدن شریعت جدید، تاریخ عمل کردن به شرایع قبلی تمام شده است. البته این در مورد همه انبیاء صادق است. منتهی در مورد اسلام، شریعتی بعد از این نخواهد آمد تا مردم، موظف باشند شریعت اسلام را رها کرده و به شریعت جدید عمل کنند. لذا از نظر اسلام کسانی که با وجود حضرت عیسی علیه السلام ، همچنان بر آئین حضرت موسی علیه السلام باقی ماندند گناهکار هستند؛ مگر اینکه حق را نفهمیده باشند.«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ» «و هر کس جز اسلام آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت، از زیانکاران است.» (آل عمران، آیه ۸۵)
اما طبق متون مقدس مسیحیان، دعوت انبیاء از آدم تا قبل از حضرت عیسی علیه السلام پیوسته و تعالیم همه انبیا همسو و بر مدار توحید و یگانگی خداوند بوده است. هیچ پیامبری با ثنویت، تثلیث و چند گانه پرستی موافق نبود و همه تلاش آنها در نفی پرستش الهه های گوناگون به کار برده شد. حتی هیچ پیامبری بشارت آمدن خدا در لباس جسم را نداد. از نظر مسیحیان خداوند انبیاء را فرستاد تا بشر را از زیر بار گناه نجات دهند. اما نقشه و برنامه خدا با شکست مواجه شد و خدا برنامه خود را تغییر داد. چرا که فهمید اشتباه کرده است و تعالیم انبیاء برای هدایت مردم عصر خود کافی نبود. لذا پسر یگانه خود را فرستاد تا فدا شود و بار گناه مردم را به دوش کشد.
یک مسیحی به همه انبیاء قبل از حضرت عیسی علیه السلام ایمان دارد، اما به تعالیم آنها عمل نمی کند. چون اعتقاد دارد که  شریعت برداشته شده و اساسا بشر با شریعت به نجات نمی رسد.
از مهمترین تفاوت های اسلام و مسیحیت، بحث عصمت انبیاء است. از نظر مسلمانان لازمه دعوت انبیاء عصمت آنها است. اگر پیامبری معصوم نباشد چطور می توان به سخن او، عمل او و مهمتر از همه برنامه هدایتی او اعتماد کرد. پیامبری که خود باید اسوه والگوی امت خویش باشد، چطور ممکن است خود گناهکار باشد. اما در کتاب مقدس، انبیاء متهم به گناهانی هستند که بعضا انسانهای عادی حاضر به ارتکاب چنین اعمالی نمی شوند.
در مورد حضرت نوح علیه السلام در عهد عتیق – که مورد قبول یهودیان و مسیحیان است - آمده است: «و نوح به فلاحت زمین شروع کرد، و تاکستانی غرس نمود. و شراب نوشیده، مستشد، و در خیمۀ خود عریان گردید.» (پیدایش،۹: ۲۰ و ۲۱) این در حالی است که همین کتاب در مورد میگساران می نویسد: «وای‌ بر آنانی‌ که‌ صبح‌ زود برمی‌خیزند تا در پی‌ مسکرات‌ بروند، و شب‌ دیر می‌نشینند تا شرابْ ایشان‌ را گرم‌ نماید و در بزمهای‌ ایشان‌ عود و بربط‌ و دفّ و نای‌ و شراب‌ می‌باشد. اما به‌ فعل‌ خداوند نظر نمی‌کنند و به‌ عمل‌ دستهای‌ وی‌ نمی‌نگرند.» (اشعیا،۵: ۱۱ و ۱۲) همچنین طبق عهد جدید – که فقط مورد قبول مسیحیان است- آمده است : «آیا نمیدانید که ظالمان وارث ملکوت خدا نمیشوند؟ فریب مخورید، زیرا فاسقان و بتپرستان و زانیان و متنعمّان و لواط و دزدان و طمعکاران و میگساران و فحّاشان و ستمگران وارث ملکوت خدا نخواهند شد.» (اول قرنتیان،۶: ۹-۱۰)
اما قرآن در مورد حضرت نوح علیه السلام می فرماید: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي‏ وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» «و اسحاق و یعقوب را به او [ ابراهیم ] بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم و نوح را ( نیز ) پیش از آن هدایت نمودیم و از فرزندان او ، داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون را ( هدایت کردیم) این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم!» (انعام، ۸۴)
در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام هم در عهد عتیق آمده است:

«و قحطی در آن زمین شد، و ابرام به مصر فرود آمد تا در آنجا بسر برد، زیرا که قحط در زمین شدت میکرد. و واقع شد که چون نزدیک به ورود مصر شد، به زن خود سارای گفت: «اینک میدانم که تو زن نیکومنظر هستی. همانا چون اهل مصر تو را بینند، گویند: "این زوجۀ اوست." پس مرا بکشند و تو را زنده نگاه دارند. پس بگو که تو خواهر من هستی تا به خاطر تو برای من خیریت شود و جانم بسبب تو زنده ماند. و به مجرد ورود ابرام به مصر، اهل مصر آن زن را دیدند که بسیار خوشمنظر است. و امرای فرعون او را دیدند، و او را در حضور فرعون ستودند. پس وی را به خانۀ فرعون در آوردند. و بخاطر وی با ابرام احسان نمود، و او صاحب میشها و گاوان و حماران و غلامان و کنیزان و ماده الاغان و شتران شد. و خداوند فرعون و اهل خانۀ او را بسبب سارای، زوجۀ ابرام به بلایای سخت مبتلا ساخت. و فرعون ابرام را خوانده، گفت: «این چیست که به من کردی؟ چرا مرا خبر ندادی که او زوجۀ توست؟ چرا گفتی: او خواهر منست، که او را به زنی گرفتم؟ و الان، اینک زوجۀ تو. او را برداشته، روانه شو! آنگاه فرعون در خصوص وی، کسان خود را امر فرمود تا او را با زوجهاش و تمام مایملکش روانه نمودند.» (پیدایش، ۱۲: ۱۰-۲۰)
به عبارت دیگر در این ماجرا ، فرعون از حضرت ابراهیم علیه السلام پاک تر و غیور تر است.
حال آنکه قرآن در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام می گوید: او در دنیا برگزیده و در آخرت از صالحین است. «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحينَ» «جز افراد سفیه و نادان، چه کسی از آیین ابراهیم، ( با آن پاکی و درخشندگی) روی گردان خواهد شد؟! ما او را در این جهان برگزیدیم و او در جهان دیگر، از صالحان است.» (سوره بقره، آیه ۱۳۰) همچنین قرآن او را راستگو معرفی می کند. «وَ اذْکُرْ فِي الْکِتابِ إِبْراهيمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا» «در این کتاب، ابراهیم را یاد کن، که او بسیار راستگو، و پیامبر بود!» (سوره مریم، آیه ۴۱)
کتاب مقدس، حضرت اسحاق را نیز به همین دروغگوئی و بی غیرتی متهم می کند: «پس اسحاق در جرار اقامت نمود. ومردمان آن مکان دربارۀ زنش از او جویا شدند. گفت: او خواهر من است، زیرا ترسید که بگوید زوجۀ من است، مبادا اهل آنجا او را به خاطر رفقه که نیکومنظر بود، بکشند. و چون در آنجا مدتی توقف نمود، چنان افتاد که ابیملک، پادشاه فلسطینیان، از دریچه نظاره کرد و دید که اینک اسحاق با زوجۀ خود رفقه، مزاح میکند. پس ابیملک، اسحاق را خوانده، گفت: «همانا این زوجۀ توست! پس چرا گفتی که خواهر من است؟ اسحاق بدو گفت: زیرا گفتم که مبادا برای وی بمیرم. ابیملک گفت: این چه کار است که با ما کردی؟ نزدیک بود که یکی از قوم با زوجهات همخواب شود، و بر ما جرمی آورده باشی.» (پیداش،۲۶: ۶- ۱۰)
همچنین عهد عتیق اسحاق را به جهل و یعقوب را به دزدیدن نبوت متهم می کند. نبوتی که قابل دزدیدن است، چطور می تواند زمینه ساز هدایت مردم باشد؟! حال آنکه خداوند در قرآن می فرماید: عهد من به ظالمین نمی رسد! «قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ» «خداوند فرمود: پیمان من، به ستمکاران نمی رسد!» (سوره بقره، آیه ۱۲۴)
کتاب مقدس داستان نبوت یعقوب را این گونه بیان می کند

«و چون اسحاق پیر شد و چشمانش از دیدن تار گشته بود، پسر بزرگ خود عیسو را طلبیده، به وی گفت: ای پسر من! گفت: لبیک. گفت: اینک پیر شدهام و وقت اجل خود را نمیدانم. پس اکنون، سلاح خود یعنی ترکش و کمان خویش را گرفته، به صحرا برو، و نخجیری برای من بگیر، و خورشی برای من چنانکه دوست میدارم ساخته، نزد من حاضر کن، تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را برکت دهد. و چون اسحاق به پسر خود عیسو سخن میگفت، رفقه بشنید و عیسو به صحرا رفت تا نَخْجیری صید کرده، بیاورد. آنگاه رفقه پسر خود یعقوب را خوانده، گفت: اینک پدر تو را شنیدم که برادرت عیسو را خطاب کرده، میگفت: برای من شکاری آورده، خورشی بساز تا آن را بخورم، و قبل از مردنم تو را در حضور خداوند برکت دهم. پس ای پسر من، الان سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر میکنم. بسوی گله بشتاب، و دو بزغالۀ خوب از بزها، نزد من بیاور، تا از آنها غذایی برای پدرت بطوری که دوست میدارد، بسازم. و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و تو را قبل از وفاتش برکت دهد. یعقوب به مادر خود، رفقه، گفت: اینک برادرم عیسو، مردی مویدار است و من مردی بیموی هستم؛ شاید که پدرم مرا لمس نماید، و در نظرش مثل مسخرهای بشوم، و لعنت به عوض برکت بر خود آورم.» مادرش به وی گفت: «ای پسر من، لعنت تو بر من باد! فقط سخن مرا بشنو و رفته، آن را برای من بگیر.» پس رفت و گرفته، نزد مادر خود آورد. و مادرش خورشی ساخت بطوری که پدرش دوست میداشت. و رفقه، جامه فاخر پسر بزرگ خود عیسو را که نزد او در خانه بود گرفته، به پسر کهتر خود یعقوب پوشانید، و پوست بزغالهها را، بر دستها و نرمۀ گردن او بست. و خورش و نانی که ساخته بود، به دست پسر خود یعقوب سپرد. پس نزد پدر خود آمده، گفت: ای پدر من! گفت: لبیک، تو کیستی ای پسر من؟ یعقوب به پدر خود گفت: من نخستزادۀ تو عیسو هستم. آنچه به من فرمودی کردم، الان برخیز، بنشین و از شکار من بخور، تا جانت مرا برکت دهد.

اسحاق به پسر خود گفت: ای پسر من! چگونه بدین زودی یافتی؟ گفت: یهوه خدای تو به من رسانید. اسحاق به یعقوب گفت: ای پسر من، نزدیک بیا تا تو را لمس کنم، که آیا تو پسر من عیسو هستی یا نه. پس یعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد، و او را لمس کرده، گفت: آواز، آواز یعقوب است، لیکن دستها، دستهای عیسوست. و او را نشناخت، زیرا که دستهایش مثل دستهای برادرش عیسو، مویدار بود. پس او را برکت داد. و گفت: «آیا تو همان پسر من، عیسو هستی؟ گفت: من هستم. پس گفت: نزدیک بیاور تا از شکار پسر خود بخورم و جانم تو را برکت دهد. پس نزد وی آورد و بخورد و شراب برایش آورد و نوشید. و پدرش، اسحاق به وی گفت: ای پسر من، نزدیک بیا و مرا ببوس. پس نزدیک آمده، او را بوسید و رایحۀ لباس او را بوییده، او را برکت داد و گفت: همانا رایحۀ پسر من، مانند رایحۀ صحرایی است که خداوند آن را برکت داده باشد.

پس خدا تو را از شبنم آسمان و از فربهی زمین، و از فراوانی غله و شیره عطا فرماید. قومها تو را بندگی نمایند و طوایف تو را تعظیم کنند، بر برادران خود سرور شوی، و پسران مادرت تو را تعظیم نمایند. ملعون باد هر که تو را لعنت کند، و هر که تو را مبارک خواند، مبارک باد. و واقع شد چون اسحاق، از برکت دادن به یعقوب فارغ شد، به مجرد بیرون رفتنِ یعقوب از حضور پدر خود اسحاق، که برادرش عیسو از شکار باز آمد. و او نیز خورشی ساخت، و نزد پدر خود آورده، به پدر خود گفت: پدر من برخیزد و از شکار پسر خود بخورد، تا جانت مرا برکت دهد. پدرش اسحاق به وی گفت: تو کیستی؟ گفت: من پسر نخستین تو، عیسو هستم. آنگاه لرزهای شدید بر اسحاق مستولی شده، گفت: پس آن که بود که نخجیری صید کرده، برایم آورد، و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را برکت دادم، و فیالواقع او مبارک خواهد بود؟ عیسو چون سخنان پدر خود را شنید، نعرهای عظیم و بینهایت تلخ برآورده، به پدر خود گفت: ای پدرم، به من، به من نیز برکت بده! گفت: برادرت به حیله آمد، و برکت تو را گرفت. گفت: نام او را یعقوب بخوبی نهادند، زیرا که دو مرتبه مرا از پا درآورد. اول نخستزادگی مرا گرفت، و اکنون برکت مرا گرفته است. پس گفت: آیا برای من نیز برکتی نگاه نداشتی؟ اسحاق در جواب عیسو گفت: اینک او را بر تو سرور ساختم، و همۀ برادرانش را غلامان او گردانیدم، و غله و شیره را رزق او دادم. پس الان ای پسر من، برای تو چه کنم؟ عیسو به پدر خود گفت: ای پدر من، آیا همین یک برکت را داشتی؟ به من، به من نیز ای پدرم برکت بده! و عیسو به آواز بلند بگریست.» (پیدایش، ۲۷: ۱-۳۸)
کتاب مقدس، حضرت لوط را هم به زنا با محارم متهم می کند. پیامبری که شراب می نوشد و نسل دخترانش از او ادامه پیدا می کند.
«و دختر بزرگ به کوچک گفت: پدر ما پیر شده و مردی بر روی زمین نیست که برحسب عادت کل جهان، به ما در آید. بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم، و با او همبستر شویم، تا نسلی از پدر خود نگاه داریم. پس در همان شب، پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. و واقع شد که روز دیگر، بزرگ به کوچک گفت: اینک دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم، و تو بیا و با وی همخواب شو، تا نسلی از پدر خود نگاه داریم. آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر کوچک همخواب وی شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند.» (پیدایش، ۱۹: ۳۱- ۳۶)
اما قرآن حضرت لوط را از صالحان می داند که خداوند او را بر جهانیان برتری داده است. «وَ زَکَرِيَّا وَ يَحْيي‏ وَ عيسي‏ وَ إِلْياسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ وَ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَي الْعالَمينَ» «و زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس را همه از صالحان بودند. و اسماعیل و الیسع و یونس و لوط را و همه را بر جهانیان برتری دادیم.» (انعام، آیات ۸۵-۸۶ )
همچنین طبق عهد عتیق، دروغ یک پیامبر منجر به مرگ پیامبر دیگری می شود. جرم پیامبر دوم این است که سخن پیامبر اول را باور و گمان کرده او به راستی از طرف خدا او را دعوت می کند:
«و پادشاه به آن مرد خدا گفت: همراه من به خانه بیا و استراحت نما و تو را اجرت خواهم داد. اما مرد خدا به پادشاه گفت: اگر نصف خانۀ خود را به من بدهی، همراه تو نمیآیم، و در اینجا نه نان میخورم و نه آب مینوشم. زیرا خداوند مرا به کلام خود چنین امر فرموده و گفته است نان مخور و آب منوش و به راهی که آمدهای بر مگرد. پس به راه دیگر برفت و از راهی که به بیتئیل آمده بود، مراجعت ننمود. و نبی سالخوردهای در بیتئیل ساکن میبود و پسرانش آمده، او را از هر کاری که آن مرد خدا آن روز در بیتئیل کرده بود، مخبر ساختند، و نیز سخنانی را که به پادشاه گفته بود، برای پدر خود بیان کردند. و پدر ایشان به ایشان گفت: به کدام راه رفته است؟ و پسرانش دیده بودند که آن مرد خدا که از یهودا آمده بود به کدام راه رفت.

پس به پسران خود گفت: الاغ را برای من بیارایید. و الاغ را برایش آراستند و بر آن سوار شد. و از عقب مرد خدا رفته، او را زیر درخت بلوط نشسته یافت. پس او را گفت: آیا تو آن مرد خدا هستی که از یهودا آمدهای؟ گفت: من هستم. وی را گفت: همراه من به خانه بیاو غذا بخور. او در جواب گفت که همراه تو نمیتوانم برگردم و با تو داخل شوم، و در اینجا با تو نه نان میخورم و نه آب مینوشم. زیرا که به فرمان خداوند به من گفته شده است که در آنجا نان مخور و آب منوش و از راهی که آمدهای مراجعت منما. او وی را گفت: من نیز مثل تو نبی هستم و فرشتهای به فرمان خداوند با من متکلم شده، گفت او را با خود به خانهات برگردان تا نان بخورد و آب بنوشد. اما وی را دروغ گفت. پس همراه وی در خانهاش برگشته، غذا خورد و آب نوشید.

و هنگامی که ایشان بر سفره نشسته بودند، کلام خداوند به آن نبی که او را برگردانیده بود آمد، و به آن مرد خدا که از یهودا آمده بود، ندا کرده، گفت: خداوند چنین میگوید: چونکه از فرمان خداوند تمرد نموده، حکمی را که یهُوَه، خدایت به تو امر فرموده بود نگاه نداشتی، و برگشته، در جایی که به تو گفته شده بود غذا مخور و آب منوش، غذا خوردی و آب نوشیدی، لهذا جسد تو به قبر پدرانت داخل نخواهد شد.»
اما از نظر قرآن هر کسی رسولی را تبعیت کند، از خدا پیروی کرده است. و از همین جا معلوم می شود نبی عصمت دارد و هرگز دروغ نمی گوید. حال، چرا خداوند باید پیامبری را مجازات کند که به سخن پیامبر دیگری عمل کرده است؟! «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» «کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده» (سوره نساء، آیه ۸۰)
همچنین در مورد حضرت داوود علیه السلام در عهد عتیق آمده است:
«و واقع شد در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته، بر پشتبام خانۀ پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو میکند؛ و آن زن بسیار نیکومنظر بود. پس داود فرستاده، دربارۀ زن استفسار نمود و او را گفتند که آیا این بَتْشَبَع، دختر اَلِیعام، زن اُوریای حِتِّی نیست؟ و داود قاصدان فرستاده، او را گرفت و او نزد وی آمده، داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده، به خانۀ خود برگشت. و آن زن حامله شد و فرستاده، داود را مخبر ساخت و گفت که من حامله هستم. پس داود نزد یوآب فرستاد که اوریای حتّی را نزد من بفرست و یوآب، اُوریا را نزد داود فرستاد. و چون اوریا نزد وی رسید، داود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید. و داود به اوریا گفت: به خانهات برو و پایهای خود را بشو. پس اوریا از خانۀ پادشاه بیرون رفت و از عقبش، خوانی از پادشاه فرستاده شد.

اما اُوریا نزد در خانۀ پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده، به خانۀ خود نرفت. و داود را خبر داده، گفتند که اوریا به خانۀ خود نرفته است. پس داود به اوریا گفت: آیا تو از سفر نیامدهای؟ پس چرا به خانۀ خود نرفتهای؟ اوریا به داود عرض کرد که تابوت و اسرائیل و یهودا در خیمهها ساکنند و آقایم، یوآب، و بندگان آقایم بر روی بیابان خیمهنشینند. و آیا من به خانۀ خود بروم تا اکل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم؟ به حیات تو و به حیات جان تو قَسَم که این کار را نخواهم کرد. و داود به اوریاگفت: امروز نیز اینجا باش و فردا تو را روانه میکنم. پس اوریا آن روز و فردایش را در اورشلیم ماند. و داود او را دعوت نمود که در حضورش خورد و نوشید و او را مست کرد، و وقت شام بیرون رفته، بر بسترش با بندگان آقایش خوابید و به خانۀ خود نرفت. و بامدادان داود مکتوبی برای یوآب نوشته، به دست اوریا فرستاد. و در مکتوب به این مضمون نوشت که اوریا را در مقدمۀ جنگِ سخت بگذارید، و از عقبش پس بروید تا زده شده، بمیرد. و چون یوآب شهر را محاصره میکرد، اوریا را در مکانی که میدانست که مردان شجاع در آنجا میباشند، گذاشت. و مردان شهر بیرون آمده، با یوآب جنگ کردند و بعضی از قوم، از بندگان داود، افتادند و اُوریای حَتِّی نیز بمرد.

پس یوآب فرستاده، داود را از جمیع وقایع جنگ خبر داد. و قاصد را امر فرموده، گفت: «چون از تمامی وقایع جنگ به پادشاه خبر داده باشی، اگر خشم پادشاه افروخته شود و تو را گوید چرا برای جنگ به شهر نزدیک شدید، آیا نمیدانستید که از سر حصار، تیر خواهند انداخت؟ کیست که اَبیمَلَک بن یرُبُوشت را کُشت؟ آیا زنی سنگ بالایین آسیایی را از روی حصار بر او نینداخت که در تاباص مرد؟ پس چرا به حصار نزدیک شدید؟ آنگاه بگو که بندهات، اوریای حِتِّی نیز مرده است. پس قاصد روانه شده، آمد و داود را از هر آنچه یوآب او را پیغام داده بود، مخبر ساخت. و قاصد به داود گفت که «مردان بر ما غالب شده، در عقب ما به صحرا بیرون آمدند، و ما برایشان تا دهنۀ دروازه تاختیم.

و تیراندازان بر بندگان تو از روی حصار تیر انداختند، و بعضی از بندگان پادشاه مردند و بندۀ تو اوریای حِتِّی نیز مرده است. داود به قاصد گفت: «به یوآب چنین بگو: این واقعه در نظر تو بد نیاید زیرا که شمشیر، این و آن را بی تفاوت هلاک میکند. پس در مقاتله با شهر به سختی کوشیده، آن را منهدم بساز. پس او را خاطر جمعی بده. و چون زن اوریا شنید که شوهرش اوریا مرده است، برای شوهر خود ماتم گرفت. و چون ایام ماتم گذشت، داود فرستاده، او را به خانۀ خود آورد و او زن وی شد، و برایش پسری زایید. اما کاری که داود کرده بود، در نظر خداوند ناپسند آمد.» (دوم سموئیل،۱۱: ۲-۲۷)
پیامبری که با زن شوهردار زنا می کند، وقتی از حاملگی او با خبر می شود شوهرش را به خانه می فرستد تا همه گمان کنند آن زن از شوهر خود، حامله شده است و وقتی این نقشه هم نتیجه نمی دهد او را به کشتن می دهد و خود با او ازدواج می کند!!
این در حالی است که خداوند در قرآن در مورد داود و سلیمان علیهما السلام می فرماید: « وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي فَضَّلَنا عَلي‏ کَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ» «و ما به داوود و سلیمان، دانشی عظیم دادیم و آنان گفتند: ستایش از آن خداوندی است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری بخشید.» (سوره نمل، آیه ۱۵)
همچنین عهد عتیق حضرت سلیمان و حضرت داوود را متهم می کند به اینکه دل آنها با خدا کامل نبوده است. در کتاب مقدس در مورد حضرت سلیمان آمده است: «و سلیمان‌ پادشاه،‌ سوای‌ دختر فرعون‌، زنان غریب‌ بسیاری‌ را از موآبیان‌ و عَمّونیان‌ و ادومیان‌ و صیدونیان‌ و حِتِّیان‌ دوست‌ می‌داشت‌. از امتهایی‌ که‌ خداوند درباره‌ ایشان‌ بنی‌اسرائیل‌ را فرموده‌ بود که‌ شما به‌ ایشان‌ درنیایید و ایشان‌ به‌ شما درنیایند، مبادا دل‌ شما را به‌ پیروی‌ خدایان‌ خود مایل‌ گردانند. و سلیمان‌ با اینها به‌ محبت‌ مُلْصَق‌ شد. و او را هفتصد زن‌ بانو و سیصد مُتعه‌ بود و زنانش‌ دل‌ او را برگردانیدند. و در وقت‌ پیری‌ سلیمان‌ واقع‌ شد که‌ زنانش‌ دل‌ او را به‌ پیروی‌ خدایان‌ غریب‌ مایل‌ ساختند، و دل‌ او مثل‌ دل‌ پدرش‌ داود با یهُوَه‌، خدایش‌ کامل‌ نبود. پس‌ سلیمان‌ در عقب‌ عَشْتُورَت‌، خدای‌ صیدونیان‌، و در عقب‌ مِلْکُوم‌ رِجْسِ عمونیان‌ رفت‌. و سلیمان‌ در نظر خداوند شرارت‌ ورزیده‌، مثل‌ پدر خود داود، خداوند را پیروی‌ کامل‌ ننمود.

آنگاه‌ سلیمان‌ در کوهی‌ که‌ روبروی‌ اورشلیم‌ است‌ مکانی‌ بلند به‌ جهت‌ کَمُوش‌ که‌ رِجْسِ موآبیان‌ است‌، و به‌ جهت‌ مُولَک‌، رِجْسِ بنی‌عمون‌ بنا کرد. و همچنین‌ به‌ جهت‌ همۀ زنان‌ غریب‌ خود که‌ برای‌ خدایان‌ خویش‌ بخور می‌سوزانیدند و قربانی‌ها می‌گذرانیدند، عمل‌ نمود. پس‌ خشم‌ خداوند بر سلیمان‌ افروخته‌ شد از آن‌ جهت‌ که‌ دلش‌ از یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ منحرف‌ گشت‌ که‌ دو مرتبه‌ بر او ظاهر شده‌، او را در همین‌ باب‌ امر فرموده‌ بود که‌ پیروی‌ خدایان‌ غیر را ننماید. اما آنچه‌ خداوند به‌ او امر فرموده‌ بود، به‌ جا نیاورد.» (اول پادشاهان، ۱۱: ۱-۱۰) این درحالی است که علاوه بر اینکه قرآن داوود و سلیمان را افضل از مؤمنین بسیاری می داند، تأکید می کند که سلیمان هرگز کفر نورزید. «وَ ما کَفَرَ سُلَيْمانُ» «سلیمان هرگز کافر نشد» (بقره، آیه ۱۰۲)
همچنین طبق عهد عتیق، حضرت موسی علیه السلام با خداوند بسیار بی ادب صحبت می کند: «و موسی به خداوند گفت: چرا به بندۀ خود بدی نمودی؟ و چرا در نظر تو التفات نیافتم که بار جمیع این قوم را بر من نهادی؟ آیا من به تمامی این قوم حامله شده، یا من ایشان را زاییدهام که به من میگویی ایشان را در آغوش خود بردار، به زمینی که برای پدران ایشان قسم خوردی مثل لالا که طفل شیرخواره را برمیدارد؟ گوشت از کجا پیدا کنم تا به همۀ این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان شده، میگویند ما را گوشت بده تا بخوریم. من به تنهایی نمیتوانم تحمل تمامی این قوم را بنمایم زیرا بر من زیاد سنگین است. و اگر با من چنین رفتار نمایی، پس هرگاه در نظر تو التفات یافتم مرا کشته، نابود ساز تا بدبختی خود را نبینم.» (اعداد، ۱۱: ۱۱-۱۵)
این در حالی است که طبق آموزه های اسلامی ، حضرت موسی علیه السلام کلیم الله شد چون نسبت به خدا متواضع بود. امام صادق علیه‌السّلام فرمود: «خداوند به حضرت موسی بن عمران علیه‌السّلام وحی کرد: ای موسی! آیا می‌دانی که چرا تو را برای هم کلامی خودم برگزیدم، نه دیگران را؟! موسی علیه‌السّلام عرض کرد: نه، راز این مطلب را نمی‌دانم! خداوند، به او وحی کرد: ای موسی! من بندگانم را زیر و رو نمودم در میان آنها هیچکس را در برابر خودم، متواضع‌تر و فروتن‌تر از تو ندیدم. ‌ای موسی! تو هرگاه، نماز می‌گزاری، گونه خود را روی خاک می‌نهی و چهره‌ات را روی زمین می‌گذاری.» (اصول کافی، ج ۲، ص ۱۲۳)
در یک نگاه کلی تفاوت اسلام و مسیحیت در مورد انبیاء الهی به شکل زیر است:

11

همچنین در بررسی تطبیقی شخصیت انبیا می توان گفت:

22

تذکر:

در مورد حضرت آدم علیه السلام نیز بین اسلام و مسیحیت تفاوت های بسیاری وجود دارد. ما به جهت تأثیر و جایگاه آن در تعالیم مسیحیت امروزی جداگانه بررسی خواهد شد.
اما به طور کلی تفاوت اسلام و مسیحت در مورد انبیاء به قدری دور از یکدیگر است که در اسلام خداوند به همه رسولان خود سلام می کند و می فرماید«و سلام بر پیامبران» (صافات، آیه ۱۸۱) در مقابل، در مسیحیت تعالیم انبیاء به قدری ناکارآمد بود که حتی خود انبیاء هم نتوانستند با شریعت به نجات برسند، چه رسد به پیروان آنها. لذا خداوند پس از اینکه فهمید برنامه ارسال انبیاء پاسخگوی نیاز مردم نیست و با شکست مواجه شد، در یک برنامه ریزی جدید که هیچ کدام از انبیاء به آن بشارت نداده اند، پسر یگانه خود را فرستاد تا با روشی دیگر بندگان به نجات برسند!!

نظرات (0)

هنوز نظری ارسال نشده است

  1. بهتر است نام و نظر خود را فارسی تایپ کنید ( برای انتشار سریع نظر یا افزودن فایل پیوست، باید وارد حساب کاربری خود شوید )
پیوست (0 / 3)
انتشار موقعیت