ایمان در عهد جدید
به اعتقاد مسیحیان، در زمینۀ نجات بشر اموری مطرح است که اولینِ آنها ایمان آوردن است. که به ترتیب ایمان آوردن، عادل شدن، تولد تازه، اتحاد با مسیح و فرزندخواندگی همه با هم در یک زمان انجام می شود. از میان اینها، تنها ایمان است که به ارادۀ انسان بستگی دارد و بشر می تواند با کمک خدا به سوی او برگردد؛ موارد دیگر، از توان انسان خارج است
به عقیده مسیحیان«ایمان آوردن، همان برگشتن به سوی خداست و نشان دهندۀ جواب انسان به دعوت خداست که دو قسمت دارد ؛ توبه و ایمان. ... توبه و ایمان، باعث عادل شدن می گردد و عادل شدن، ما را به حیات می رساند.»
اجزای ایمان
نویسندگان مسیحی با استناد به عهد جدید، مفهوم ایمان را دارای چهار جزء می دانند:
۱. ایمان به معنای «اعتقاد و اعتماد به مسیح به عنوان خداوند شخصی و نجات دهنده» مسیحیان رومیان ۱: ۱۷ را دلیل بر این مدعا می دانند
«که در آن عدالت خدا مکشوف می شود از ایمان تا ایمان؛ چنان که مکتوب است که عادل به ایمان زیست خواهد نمود». اما معلوم نیست معنای گفته شده، از کجای این جمله برآمده است! اگرچه ایمان مسیحی به همان معناست و متن عهد جدید و اعتقادنامه های کلیسا به آن دلالت می کند.
۲. ایمان دربردارندۀ «توبه» است؛ یعنی بازگشت از گناه و بازگشت به سوی خدا از طریق عیسی مسیح. ایمان نجات بخش، به طور معمول ایمانی همراه با توبه است.
" پس خدا از زمان های جهالت چشم پوشیده، الان تمام خلق را در هر جا حکم می فرماید که توبه کنند" (اعمال رسولان ۱۷: ۳۰)
" چون شنیدید دل ریش گشته، به پطرس و سایر رسولان گفتند: «ای برادران، چه کنیم؟» پطرس بدیشان گفت: «توبه کنید و هر یک از شما به اسم عیسی مسیح به جهت آمرزش گناهان تعمید گیرید و عطای روح القدس را خواهید یافت.»... (اعمال رسولان ۲: ۳۷-۳۸)
۳. ایمان مشتمل بر «اطاعت از عیسی مسیح و کلام او به عنوان طریق زندگی است که نتیجۀ ایمان و روحیۀ شکرگزار ما و عملکرد روح القدس در تولد تازه می باشد.»
عیسی در جواب او گفت: «آمین، آمین؛ به تو می گویم اگر کسی از نو مولود نشود، ملکوت خدا را نمی تواند دید». نیقودیموس بدو گفت: «چگونه ممکن است که انسانی که پیر شده باشد، مولود گردد؟ آیا می شود که بار دیگر داخل شکم مادر گشته، مولود شود؟» عیسی در جواب گفت: «آمین، آمین؛ به تو می گویم اگر کسی از آب و روح مولود نگردد، ممکن نیست که داخل ملکوت خدا شود. آنچه از جسم مولود شد، جسم است و آنچه از روح مولود گشت، روح است.»(یوحنا ۳: ۳-۶)
«اگر مرا دوست دارید، احکام مرا نگاه دارید (یوحنا ۱۴: ۱۵).
چنان که بیان شد، این اطاعت نتیجۀ ایمان است که پولس به عنوان «اطاعت ایمان» از آن یاد می کند
"که به او (عیسی مسیح) فیض و رسالت را یافتیم برای اطاعت ایمان در جمیع امت ها به خاطر اسم او" (رومیان ۱: ۵))
بنابراین ایمان و اطاعت از یکدیگر جداناپذیرند و ایمان بدون عمل و تلاش برای تقدس، ناقص و ناممکن است
۴. «ایمان، شامل یک وقف قلبی و شخصی و پیوند به عیسی مسیح است که خود را به صورت اعتماد، محبت، سپاسگزاری و وفاداری نشان می دهد.» بنابراین ایمان، رابطۀ تنگاتنگی با محبت دارد؛ به طوری که نمی توان آن دو را از هم جدا کرد.
«ای استاد، کدام حکم در شریعت بزرگ تر است؟» عیسی وی را گفت: «اینکه خداوند خدای خود را به همۀ دل و تمامی نفس و تمامی فکر خود محبت نما»(متی ۲۲: ۳۶-۳۷)
رابطۀ ایمان و عمل
ایمان و عمل و رابطۀ آن دو، از بحث برانگیزترین موضوعات و مسائل در عهد جدید و به تبع آن، در دیدگاه متکلمان و مفسران مسیحی است. بخشی از عهد جدید، بر کفایت نکردن ایمان برای نجات بشر دلالت می کند؛ در حالی که بخشی دیگر دیدگاهی مخالف دارد و ایمان صرف را برای «عادل» شمردن شخص و نجات او کافی می داند. مواعظ حضرت عیسی علیه السلام در عباراتی از اناجیل، شواهدی از گفتار شمعون پطرس و تصریحات یعقوب در رسالۀ منسوب به وی، همگی از رابطۀ مستحکم ایمان و عمل حکایت می کنند؛ در حالی که پولس و شاگردان وی، بر کفایت ایمان در نجات انسان اصرار دارند.
۱. کفایت نکردن ایمان برای سعادت بشر
از تعالیم حضرت عیسی علیه السلام به ویژه «موعظه بر فراز کوه» (متی ۵-۷)، چنین برمی آید که آن حضرت، مخالف با شریعت حضرت موسی علیه السلام نبود؛ بلکه در جهت ارتقای شریعت و اخلاق گام می نهاد. نهضتی که آن حضرت جلودار آن شد، نه برای اتمام شریعت، بلکه برای اتمام حجت بود.
او آمد که با ظلم و ریاکاری و ظاهرسازی مبارزه کند و جسم و ظاهر عمل را با روح و باطن ایمان سیراب کند. او بر عمل خالصانه و نجات بخش که همراه با «عدالت و رحمت و ایمان» است
«وای بر شما، ای کاتبان و فریسیان ریاکار که نعناع و شبت (شوید) و زیره را عشر می دهید و اعظم احکام شریعت، یعنی عدالت و رحمت و ایمان را ترک کرده اید! می بایست آنها را به جا آورده، اینها را نیز ترک نکرده باشید» (متی ۲۳: ۲۳)
و بر اجتناب از عبادت ریاکارانه و منافقانه تاکید می کرد «و چون عبادت کنی، مانند ریاکاران مباش؛ زیرا خوش دارند که در کنایس و گوشه های کوچه ها ایستاده، نماز گزارند تا مردم ایشان را ببینند. هر آینه به شما می گویم اجر خود را تحصیل کرده اند» (متی ۶: ۵).
او آمد تا امتش را از تعالیم جعلی انبیای دروغین (متی ۷: ۱۵-۲۰)، کاهنان، فریسیان، صدوقیان و سلاطین جور برحذر دارد «... از خمیرمایۀ فریسیان و خمیرمایۀ هیرودیس احتیاط کنید (مرقس ۸: ۱۵).
او می خواست محبت خدا را جایگزین محبت دنیا کند و دل های امتش را از محبت دنیا پاک سازد «هیچ کس دو آقا را خدمت نمی تواند کرد؛ زیرا یا از یکی نفرت دارد و با دیگری محبت و یا به یکی می چسبد و دیگر را حقیر می شمارد. » (متی ۶: ۲۴؛ لوقا ۱۶: ۱۳).
البته از آنجا که لازمۀ محبت اطاعت است، محبت خدا هم مستلزم اطاعت عملی و به منصۀ ظهور رساندن ارادت خویش است. عیسی علیه السلام روح الله آمد تا روح حیات را در کالبد اعمال بی روح و ریاکارانۀ یهودیان زمان بدمد و ایمان، اخلاص، صداقت، پاکی و روحانیت را به ارمغان آورد. او با افراط عمل مبارزه می کرد؛ البته نه اینکه به تفریط و بی عملی بینجامد. آن حضرت، عمل کم و برامده از ایمان و اخلاص را، بر عمل بسیار و آمیخته با شرک و ریا ترجیح می داد.
آن حضرت از شاگردان و مریدان خود، با عنوان های «نمک جهان» و "نور عالم" یاد می کند
«شما نمک جهانید؛ لیکن اگر نمک فاسد گردد، به کدام چیز نمکین شود؟ دیگر مصرفی ندارد جز آنکه بیرون افکنده، پایمال مردم شود» (متی ۵: ۱۳)
«شما نور عالمید. شهری که بر کوهی بنا شود، نتوان پنهان کرد؛ و چراغ را نمی افروزند تا آن را زیر پیمانه نهند، بلکه تا بر چراغدان گذارند؛ آنگاه به همۀ کسانی که در خانه باشند، روشنایی می بخشد» (متی ۵: ۱۴-۱۵)
پر واضح است که این خواسته محقق نمی شود؛ مگر با داشتن ایمان کامل و التزام عملی به همۀ دستورات دین، تا بتوان الگویی راستین برای دیگران بود؛ چنانکه آن حضرت بدان اشاره می کند «همچنین بگذارید نور شما بر مردم بتابد، تا اعمال نیکوی شما را دیده، پدر شما را که در آسمان است تمجید نمایند» (متی ۵: ۱۶).
حضرت عیسی علیه السلام نیامد تا آموزه های عقیدتی و عملیِ انبیای گذشته را باطل کند؛ بلکه آمد تا آنها را به اتمام رساند و از تحریفات پاکسازی کند
«گمان مبرید که آمده ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم. نیامده ام تا باطل نمایم؛ بلکه تا تمام کنم؛ زیرا هر آینه به شما می گویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطه ای از تورات هرگز زایل نخواهد شد، تا همه واقع شود. پس هر که یکی از این احکام کوچک ترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم شدهد، در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود. اما هر که به عمل آورد و تعلیم نماید، او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد» (متی ۵: ۱۷-۱۹) .
اکنون به پاره ای عبارات عهد جدید که مؤید شریعت، و جدا نبودن ایمان و عمل است، اشاره می کنیم.
انجیل از زبان حضرت عیسی علیه السلام می نویسد:
اگر اعمال پدر خود را به جا نمی آورم، به من ایمان میاورید؛ ولکن چنانچه به جا می آورم. هرگاه به من ایمان نمی آورید، به اعمال ایمان آورید، تا بدانید و یقین کنید که پدر در من است و من در او (یوحنا ۱۰: ۳۷-۳۸)؛ اگر مرا دوست دارید، احکام مرا نگاه دارید (یوحنا ۱۴: ۱۵)؛ هر که احکام مرا دارد و آنها را حفظ کند، آن است که مرا محبت می نماید... (یوحنا ۱۴: ۲۱).
صریح ترین عبارات عهد جدید در این باره، در موضع گیری آشکار علیه کسانی که برای نجات بشر به ایمان بسنده می کردند، در کتاب یعقوب مندرج است:
" ای برادران من، چه سود دارد اگر کسی گوید: «ایمان دارم»، وقتی که عمل ندارد؟ آیا ایمان می تواند او را نجات بخشد؟ پس اگر برادری یا خواهری، برهنه و محتاج خوراک روزینه باشد و کسی از شما بدیشان گوید: «به سلامتی بروید و گرم و سیر شوید»، لیکن مایحتاج بدن را بدیشان ندهد، چه نفع دارد؟ همچنین ایمان نیز اگر اعمال ندارد، در خود مرده است. بلکه کسی خواهد گفت: «تو ایمان داری و من اعمال دارم. ایمان خود را بدون اعمال به من بنما و من ایمان خود را از اعمال خود به تو خواهم نمود». تو ایمان داری که خدا واحد است؟ نیکو می کنی! شیاطین نیز ایمان دارند و می لرزند!"
ولیکن ای مرد باطل، آیا می خواهی دانست که ایمان بدون اعمال، باطل است؟ آیا پدر ما، ابراهیم، به اعمال، عادل شمرده نشد وقتی که پسر خود، اسحاق را به قربانگاه گذرانید؟ می بینی که ایمان با اعمال او عمل کرد و ایمان از اعمال، کامل گردید و آن نوشته تمام گشت که می گوید: «ابراهیم به خدا ایمان آورد و برای او به عدالت محسوب گردید»، و دوست خدا نامیده شد. پس می بینید که انسان، از اعمال عادل شمرده می شود، نه از ایمان تنها؛ و همچنین آیا راحاب فاحشه نیز از اعمال، عادل شمرده نشد وقتی که قاصدان را پذیرفته، به راهی دیگر روانه کرد؟ زیرا چنان که بدن بدون روح مرده است، همچنین ایمان بدون اعمال نیز مرده است (یعقوب ۲: ۱۴-۲۶).
آخرین دفاعیۀ استیفان در مقابل یهودیان که قتل وی را در پی داشت نیز شریعت مدارانه بود: «ای گردنکشان که به دل و گوش نامختونید، شما پیوسته با روح القدس مقاومت می کنید؛ چنان که پدران شما، همچنین شما، کیست از انبیا که پدران شما بدو جفا نکردند، و آنانی را کشتند که از آمدن آن عادلی که شما بالفعل تسلیم کنندگان و قاتلان او شدید، پیش اخبار نمودند. شما که به توسط فرشتگان شریعت را یافته، آن را حفظ نکردید!» (اعمال رسولان ۷: ۵۱-۵۳)
کفایت ایمان برای نجات بشر
ناگفته پیداست که ایمان فضیلتی بس ارزشمند است که در کنار عمل صالح، موجب تقرب انسان به آفریدگار خویش است؛ ولی سخن در این است که برخی پیروان حضرت مسیح علیه السلام، دیدگاهی را تحمیل کردند که بر اساس آن، ایمان به تنهایی برای نجات انسان ها کافی است. بر این اساس، ایمان بدون عمل به شریعت، موجب رضایتمندی خدا و مقبول درگاه اوست.
بیشتر کتاب های عهد جدید که بنا بر آموزه های پولسی تدوین شده، حول این محور قرار دارد. پولس و دست پرورده های او از شریعت گریزان بودند و این موضوع در جای جای تحریرات آنان مشهود است. از مجموعۀ نوشته های عهد جدید برمی آید که میان شاگردان و پیروان مسیح علیه السلام، دربارۀ این موضوع اختلاف اساسی بوده و در رسالۀ یعقوب، از این اختلاف به وضوح و با صراحت سخن به میان آمده است.
کری ولف که از محقیقن مسیحی است در این باره می نویسد:
در ابتدا ممکن است عجیب به نظر برسد که چرا متن نهایی انجیل ها با هم تطبیق داده نشده اند تا در این باره با هم تناقضی نداشته باشند! و بعد خود می نویسد علت، این است که این چهار انجیل به گروههای مختلفی تعلق داشته اند. در جایی به انجیل منسوب به مرقس عقیده داشتند و در جای دیگر به انجیل منسوب به لوقا و اگر می خواستند متن آنها را تغییر بدهند، موجب ناخشنودی اجتماع مربوطه می گردید. این بود که ناگزیر بایستی با تناقضات بسازند و آنها را به همان حال بگذارند.
مقوله ایمان بدون عمل، بیشتر در نوشته های پولس و پیروان او نمایان است؛ نوشته هایی که بر آثار دیگر سایه انداخته و آنان را تحت الشعاع قرار داده است. با غلبۀ گروه پولسی بر گروه حواریان و در رأس آنان، پطرس که حضرت عیسی علیه السلام او را سنگ بنای مسیحیت معرفی کرده بود، ایمان صرف، بر عهد جدید حاکم شد و نظریۀ ایمان منهای شریعت، در «عهد جدیدِ» وارد شد.
" لکن الحال بدون شریعت، عدالت خدا ظاهر شده است؛ چنان که تورات و انبیا بر آن شهادت می دهند؛ یعنی عدالت خدا که به وسیلۀ ایمان به عیسی مسیح است، به همه و کل آنانی که ایمان آورند؛ زیرا که هیچ تفاوتی نیست؛ زیرا همه گناه کرده اند و از جلال خدا قاصر می باشند و به فیض او مجاناً عادل شمرده می شوند به وساطت آن فدیه ای که در عسی مسیح است، که خدا او را از قبل معین کرد تا کفاره باشد به واسطۀ ایمان به وسیلۀ خون او، تا آنکه عدالت خود را ظاهر سازد، به سبب فرو گذاشتن خطایای سابق در حین تحمل خدا، برای اظهار عدالت خود در زمان حاضر، تا او عادل شود و عادل شمارد هر کس را که به عیسی ایمان آورد. پس جای فخر کجاست؟ برداشته شده است! به کدام شریعت؟ آیا به شریعت اعمال؟ نه ، بلکه به شریعت ایمان؛ زیرا یقین می دانیم که انسان بدون اعمال شریعت، محض ایمان عادل شمرده می شود.
پس چه چیز را بگوییم که پدر ما، ابراهیم، به حسب جسم یافت؟ زیرا اگر ابراهیم به اعمال عادل شمرده شد، جای فخر دارد، اما نه در نزد خدا؛ زیرا کتاب چه می گوید؟ «ابراهیم به خدا ایمان آورد و آن برای او عدالت محسوب شد». لکن برای کسی که عمل می کند، مزدش نه از راه فیض، بلکه از راه طلب محسوب می شود و اما کسی که عمل نکند، بلکه ایمان آورد به او که بی دینان را عادل می شمارد، ایمان او عدالت محسوب می شود؛ چنان که داود نیز خوش حالی آن کس را ذکر می کند که خدا برای او عدالت محسوب می دارد، بدون اعمال. (رومیان ۴: ۱-۶).
اما چون که یافتیم که هیچ کس، از اعمال شریعت عادل شمرده نمی شود، بلکه به ایمان به عیسی مسیح، ما هم به مسیح عیسی ایمان آوردیم تا از ایمان به مسیح، و نه از اعمال شریعت، عادل شمرده شویم؛ زیرا که از اعمال شریعت، هیچ بشری عادل شمرده نخواهد شد (غلاطیان ۲: ۱۶).
فصل سوم غلاطیان که «ایمان یا اعمال شریعت؟» عنوان گذاری شده، تقابل ایمان و عمل را از منظر پولس نشان می دهد. وی این فصل را با توبیخ غلاطیان و توهین به آنها آغاز کرده و اعمال شرعی را بی مقدار و پوچ انگاشته است؛ گویا نزاعی میان شریعت مداران و مدعیان ایمان بروز یافته و پولس در صدد دفاع از دیدگاه خود برآمده بود. برای نمونه، به بخش هایی از این فصل اشاره می کنیم:
اما واضح است که هیچ کس در حضور خدا، از شریعت عادل شمرده نمی شود؛ زیرا که «عادل به ایمان زیست خواهد نمود». اما شریعت از ایمان نیست، بلکه «آن که به آنها عمل می کند، در آنها زیست خواهد نمود» (غلاطیان ۳: ۱۱-۱۲).
اما قبل از آمدن ایمان، زیر شریعت نگاه داشته بودیم و برای آن ایمانی که می بایست مکشوف شود، بسته شده بودیم. پس شریعت، لالای ما شد تا به مسیح برساند تا از ایمان، عادل شمرده شویم؛ لیکن چون ایمان آمد، دیگر زیر دست لالا نیستیم (غلاطیان ۳: ۲۳-۲۵).
چنان که آشکار است، وی شریعت و عمل را به عهد عتیق منحصر و عهد جدید را عهد ایمان تلقی کرده است؛ که با «حضور خدا» در زمین، بساط عمل یک باره برچیده شد. در دوران جدید، عمل هیچ تأثیری در «عادل شمردن» و خدایی زیستن شخص ندارد؛ چرا که در این دوران، «عادل، به ایمان زیست خواهد نمود» و تنها ملاک خدایی شدن، ایمان است. پولس شریعت را اصول دنیوی می داند که تنها شامل صغیران و غلامان می شود: «همچنین ما نیز چون صغیر می بودیم، زیر اصول دنیوی غلام می بودیم» (غلاطیان ۴: ۳). این اصول به دورانی تعلق داشت که خدا هنوز زمینی و فدایی نشده بود! «لیکن چون زمان به کمال رسید، خدا پسر خود را فرستاد که از زن زاییده شد و زیر شریعت متولد، تا آنانی را که زیر شریعت باشند، فدیه کند، تا آنکه پسرخواندگی را بیابیم . اما چون که پسر هستید، خدا روح پسر خود را در دل های شما فرستاد که ندا می کند «یا ابّا» یعنی «ای پدر». لهذا دیگر غلام نیستی، بلکه پسر، و چون پسر هستی، وارث خدا نیز به وسیلۀ مسیح« (غلاطیان ۴: ۴-۷).
پولس برای جلوگیری از بازگشت مریدانش به «اصول دنیوی» و «اصول ضعیف و فقیر» (شریعت)، نگرانی خود را اعلام می کند و آنان را از حفظ حریم ایام باز می دارد:
لیکن در آن زمان چون خدا را نمی شناختید، آنانی را که طبیعتاً خدایان نبودند، بندگی می کردید، اما الحال که خدا را می شناسید، بلکه خدا شما را می شناسد، چگونه باز می گردید به سوی آن اصول ضعیف و فقیر، که دیگر می خواهید از سر نو آنها را بندگی کنید؟ روزها و ماه ها و فصل ها و سال ها را نگاه می دارید. دربارۀ شما ترس دارم که مبادا برای شما عبث زحمت کشیده باشم (غلاطیان ۴: ۸-۱۱).
این گونه سخنان او، که بی اساس، نامعقول، احساسی و مشوّق تسامح است، فراوان است و عبارات نقل شده، فقط بخشی از آنها را دربر می گیرد.او از همسران حضرت ابراهیم علیه السلام با عنوان «دو عهد» نام می برد که «یکی (جناب هاجر، که کنیز بود) برای بندگی می زاید و دیگری برای آزادی! و سپس به ستایش بنی اسحاق می پردازد: «خلاصه ای برادران، فرزندان کنیز نیستیم، بلکه از زنِ آزادیم» (غلاطیان ۴: ۳۱). او از این تثبیت «آزادی»، اثبات شریعت گریزی – اگر شریعت ستیزی به شمار نرود – و رهایی از شریعت را رقم می زند، و خلاصی از یوغ بندگی اعمال را توصیه می کند: «پس به آن آزادی که مسیح ما را به آن آزاد کرد استوار باشید و باز در یوغ بندگی گرفتار مشوید» (غلاطیان ۵: ۱. استدلال از این محکم تر؟ این چنین خود را تافتۀ جدابافته دیدن و اعمال و تکالیف را فقط برای دیگران (بندگان) دانستن، نشان از خودخواهی و خودپرستی است.)؛ حال آنکه بنا بدین فرض: اولاً، هیچ یک از فرزندان اسحاق علیه السلام، از جمله بنی اسرائیل، نباید متعلق شریعت می شد و انحصار این آزادی (از شریعت) به یهودیانِ معاصر پولس وجهی ندارد؛ البته وی این سخن را بی پاسخ نگذاشته و در توجیه آن، یهودیان پیش از عیسی علیه السلام را همچون «وارث صغیر» می شمارد که «از غلام هیچ فرق ندارد؛ هر چند مالک همه باشد» (غلاطیان ۴: ۱) و می گوید:
همچنین ما نیز چون صغیر می بودیم، زیراصول دنیوی غلام می بودیم. لیکن چون زمان به کمال رسید، خدا پسر خود را فرستاد که از زن زاییده شد و زیر شریعت متولد، تا آنانی را که زیر شریعت باشند فدیه کند، تا آنکه پسرخواندگی را بیابیم. اما چون که پسر هستید، خدا روح پسر خود را در دل های شما فرستاد، که ندا می کند: «یا ابّا» یعنی «ای پدر». لهذا دیگر غلام نیستی، بلکه پسرهستی، وارث خدا نیز به وسیلۀ مسیح (غلاطیان ۴: ۳- ۷).
ثانیاً چنانچه بنی اسرائیل یگانه «پسر خواندۀ خدا» و « اسحاق، فرزندان وعده» هستند، دیگر چه توجیهی برای پولس در تبلیغ دین و دعوت از غیر «آزادگان» وجود دارد؟ البته وی بدین منظور و برای موجه انگاری دعوت از بت پرستان، به عباراتی از عهد عتیق متمسک شده و به شواهدی به ظاهر مؤید، ولی در واقع نه چندان رسا و قابل استناد، دست یازیده است؛ سرانجام، شاه بیت مقالاتش، تقابل ایمان و عمل را تکرار کرده است؛ به طوری که به باور او «امت ها» بدون عمل و فقط با ایمان نجات می یابند و یهودیان، با عمل به شریعت، به سعادت نمی رسند:
و آنها را نیز دعوت فرمود؛ یعنی ما نه از یهود فقط، بلکه از امت ها نیز؛ چنان که در هوشع هم می گوید: «آنانی را که قوم من نبودند، قوم خود خواهم خواند و او را که دوست نداشتم، محبوبۀ خود؛ و جایی که به ایشان گفته شد که شما قوم من نیستید، در آنجا پسران خدای حیّ خوانده خواهند شد» و اشعیا نیز در حق اسرائیل ندا می کند که «هر چند عدد بنی اسرائیل مانند ریگ دریا باشد، لکن بقیه نجات خواهند یافت زیرا خداوند کلام خود را تمام و منقطع ساخته، بر زمین به عمل خواهد آورد» و چنان که اشعیا پیش اخبار نمود که «اگر رب الجنود برای ما نسلی نمی گذارد، هر آینه مثل سدوم می شدیم و مانند عَموره می گشتیم» پس چه گوییم؟ امت هایی که در پی عدالت نرفتند، عدالت را حاصل نمودند؛یعنی عدالتی که از ایمان است. لکن اسرائیل که در پی شریعت عدالت می رفتند، به شریعت عدالت نرسیدند. از چه سبب؟ از این جهت که نه از راه ایمان، بلکه از راه اعمال شریعت آن را طلبیدند؛ زیرا که به سنگ مصادق لغزش خوردند. (رومیان ۹: ۲۴-۳۲).
راستی اگر حضرت ابراهیم علیه السلام همسران دیگری داشت، شمار «عهد»ها به همان تعداد افزایش می یافت و از «دو عهد» بیشتر می شد؟! چنانکه به تصریح عهد عتیق، همسر دیگر آن حضرت (قطوره که بنا بر کتاب مقدس، سومین همسر حضرت ابراهیم علیه السلام است شش پسر داشت و حضرت ابراهیم علیه السلام از آنان نوادگانی داشت؛ در حالی که پولس، از اینان سخنی به میان نیاورده است و گویا همه را به ضمیمۀ حضرت اسماعیل علیه السلام و فرزندانش، «فرزندان جسم» و غیر فرزندان خداوند به شمار آورده است.
پولس به استناد عهد عتیق، اسحاق علیه السلام را «فرزند وعده» و ذریۀ او را (البته فقط از نسل یعقوب) «فرزندان وعده» (رومیان ۹: ۸؛ غلاطیان ۴: ۲۸) و مشمولان «عهد ابدی» می داند و منظور از آن را پایان شریعت و جایگزینی ایمان و عمل اعلام می دارد. عهد عتیق، پس از بیان درخواست حضرت ابراهیم علیه السلام از خدای سبحان دربارۀ حضرت اسماعیل علیه السلام («کاش که اسماعیل در حضور تو زیست کند») (پیدایش ۱۷: ۱۸)، به عنایت ویژه دربارۀ اسحاق اشاره می کند:
خدا گفت: «به تحقیق زوجه ات، ساره، برای تو پسری خواهد زایید، و او را اسحاق نام بنه، و عهد خود را با وی استوار خواهم داشت، تا با ذزیت او بعد از او عهد ابدی باشد؛ و اما در خصوص اسماعیل، تو را اجابت فرمودم. اینک او را برکت داده، بارور گردانم و او را بسیار کثیر گردانم. دوازده رئیس از وی پدید آیند، و امتی عظیم از وی به وجود آورم؛ لکن عهد خود را با اسحاق استوار خواهم ساخت، که ساره او را بدین وقت، در سال آینده برای تو خواهد زایید» (پیدایش ۱۷: ۱۹-۲۱).
پولس از این فقره به «کلام وعده» تعبیر می کند: «زیرا کلام وعده این است که موافق چنین وقت خواهم آمد و ساره را پسری خواهد بود» (رومیان ۹:۹).
۱. درست است که بنا بر عهد عتیق و قرآن کریم، اسحاق از پدری سالخورده و پیرزنی نازا و طبق بشارت الهی به دنیا آمد ولی باید تأکید کرد این خصوصیات، فضیلت و امتیازی برای اسحاق در مقایسه با پیامبران دیگر محسوب نمی شود؛ یعنی سال خوردگی، نازایی و بشارت الهی به تولد پیامبر، فضیلتی ویژه پدید نمی آورد. توضیح اینکه ویژگی های نام برده، به حضرت ابراهیم علیه السلام و ساره اختصاص ندارد و کسان دیگری همچون حضرت زکریا و همسرش را نیز دربر می گیرد؛ زیرا آن حضرت نیز در پیری و در حالی که همسرش نازا بود، بشارت الهی مبنی بر تولد حضرت یحیی را دریافت کرد دربارۀ «بشارت» نیز باید گفت اساساً وجود و ظهور پیامبران، بشارت (خبر خوش) است و آنان برای انذار و تبشیر مبعوث شده اند. خدای سبحان، از تولد پیامبران و صالحان با عنوان «بشارت» یاد کرده است و این اختصاصی به تولد آنان از نازا ندارد؛ مثل بشارت خدا به حضرت ابراهیم علیه السلام دربارۀ تولد حضرت اسماعیل علیه السلام از جناب هاجر. (رَبُّ هَب لی مِنَ الصَّالِحینَ* فَبَشَّرناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ؛ پروردگارا، به من از صالحان (فرزندان صالح) ببخش. ما او (ابراهیم) را به نوجوانی بردبار و صبور بشارت دادیم (صافات ۱۰۰-۱۰۱). همچنین باید گفت چه بسا نازایی که به علل گوناگون، از جمله نذر و نیاز، زایا شده اند و این خود، فضیلتی برای مادر یا فرزند به شمار نمی آید؛ اگرچه دربارۀ به دنیا آمدن فرزند پیشگویی شده باشد. البته مسلم است که مصداق بحث ما، فرتر از آن و موضوعی ارزشمند است؛ چرا که پیرزنی نازا، از «بشارت» و خبر خوش الهی (و نه فقط پیشگویی) برخوردار گردید؛ بشارتی حاکی از تولد قریب الوقوع دو پیامبر بزرگ (اسحاق و یعقوب) و به تبع آن، پیامبران دیگری از نسل آنان. ولی این نمونه نیز، به تنهایی دلیل برتری او بر مادرانِ انبیای دیگر، و برتری فرزندش (حضرت اسحاق) بر پیامبران دیگر نمی تواند باشد؛ تا چه رسد به نوادگان آن فرزند، به ویژه بنی اسرائیل، تا عنوان «فرزندان وعده» را یدک بشکند و بدین وسیله خود را بهره مندانِ ابدی و ویژه از عنایات الهی، بخصوص «اتمام شریعت» برای خود، قلمداد کنند. به فرمودۀ خدای عزیز و جلیل، سزاوارترینِ مردم به پیوند با ابراهیم خلیل، پیروان واقعی و عملیِ اویند (إنَّ أولَی النَّاسِ بِإِبراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَالَّذینَ آمَنُوا وَاللهُ وَلِیُّ المُؤمِنینَ؛ سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروی کردند، و (در زمان و عصر او، به مکتب او وفادار بودند؛ همچنین) این پیامبر و کسانی که (به او) ایمان آورده اند (از همه سزاوارترند)؛ و خداوند، ولی و سرپرست مؤمنان است (آل عمران، ۶۸))؛ در حالی که خدای سبحان به صراحت، ذریۀ حضرت ابراهیم و اسحاق را اعم از نیکوکار و ستمکار اعلام فرموده است: وَ بارَکنا عَلَیهِ وَ عَلی إِسحاقَ وَ مِن ذُرِّیَّتِهِما مُحسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفسِهِ مُبینٌ (صافات ۳۷: ۱۱۳)؛ «ما به او و اسحاق برکت دادیم و از دودمان آن دو، افرادی بودند نیکوکار و افرادی آشکارا به خود ستم کردند؛
۲. پولس منظور از عبارات پیش گفته از عهد عتیق (پیدایش ۱۷: ۱۹-۲۱) (عهد ابدی خدا با اسحاق و ذریۀ او) را که از آن به «کلام وعده» تعبیر کرد، اتمام شریعت پس از «فدا شدن» حضرت عیسی علیه السلام دانست؛ حال آنکه در همان فصل (که «عهد ختنه» نامیده شده است)، پس از بیان معنای عهد الهی با ابراهیم علیه السلام («تو را بسیار کثیر خواهم گردانید») («و عهد خویش را در میان خود و تو خواهم بست و تو را بسیار کثیر خواهم گردانید» (پیدایش ۱۷: ۲)) به سنت الهی «ختنه» و بدین وسیله «جاودانی شدن عهد خدا در گوشت» ابراهیمیان تأکید و تصریح شده است؛ سنتی که از مصادیق بارز شریعت و حاکی از «عهد شریعت» است:
پس خدا به ابراهیم گفت: «و اما تو عهد مرا نگاه دار؛ تو و بعد از تو، ذریت تو در نسل های ایشان. این است عهد من که نگاه خواهید داشت، در میان من و شما و ذریت تو بعد از تو، هر ذکوری از شما مختون شود و گوشت قَلَفۀ خود را مختون سازید تا نشان آن عهدی باشد که در میان من و شماست. هر پسر هشت روزه از شما مختون شود؛ هر ذکوری در نسل های شما، خواه خانه زاد، خواه زرخرید، از اولاد هر اجنبی که از ذریت تو نباشد؛ هر خانه زاد تو و هر زرخرید تو، البته مختون شود تا عهد من در گوشت شما عهد جاودانی باشد؛ و اما هر ذکور نامختون که گوشت قَلَفۀ او ختنه نشود، آن کس از قوم خود منقطع شود؛ زیرا که عهد مرا شکسته است» (پیدایش ۱۷: ۹-۱۴).
بنابراین مراد از عهد و «وعدۀ» خدا با حضرت ابراهیم علیه السلام، کثرت نسل آن حضرت و «پدر امت های بسیار» گشتن اوست " اما من اینک عهد من با توست و تو پدر امت های بسیار خواهی بود و نام تو بعد از این ابرام خوانده نشود، بلکه نام تو ابراهیم خواهد بود زیرا که تو را پدر امت های بسیار گردانیدم (پیدایش ۱۷: ۴-۵)" و نیز «عهد شریعت» از جمله سنت الهی و جاودانیِ ختنه است؛ چیزی که پولس به جد از آن گریزان است. اما دربارۀ اینکه «عهد خود را با اسحاق استوار خواهم ساخت» می توان گفت مراد، کثرت اولاد و ماندگاری قوم یهود است به طوری که از اقوام قدیم همچون بابلیان و دیگران اثری نمانده در حالی که این قوم هنوز گذران عمر می کنند؛
۳. در کتاب مقدس و نیز در قرآن کریم، عباراتی هست که به ظاهر، از برتری بنی اسرائیل و قوم یهود حکایت می کند. این تعابیر ممکن است در اذهان برخی عوام شبهه ای پدید آورد به این صورت که نکند آنان همان «پسرخواندگان» خدایند که خود ادعا می کنند و حسابشان از دیگران جداست. تعابیر کتاب مقدس چنین است:
«امت مقدس»، «قبیلۀ برگزیده»
" و اکنون اگر آواز مرا فی الحقیقه بشنوید و عهد مرا نگاه دارید، همانا خزانۀ خاص من از جمیع قوم ها خواهید بود زیرا که تمامی جهان، از آنِ من است؛ و شما برای من مملکت کهنه و امتِ مقدس خواهید بود. این است آن سخنانی که به بنی اسرائیل می باید گفت (خروج ۱۹: ۵-۶)
لکن شما قبیلۀ برگزیده و کهانت ملوکانه و امت مقدس و قومی که مِلک خاص خدا باشد هستید؛ تا فضایل او را که شما را از ظلمت، به نور عجیب خود خوانده است، اعلام کنید؛ که سابقاً قومی نبودید و الان قوم خدا هستید. آن وقت از رحمت محروم، اما الحال رحمت کرده شده اید (۱ پطرس ۲: ۹-۱۰)
«مردان مقدس»
" و برای من مردان مقدس باشید و گوشتی را که در صحرا دریده شود مخورید؛ آن را نزد سگان بیندازید (خروج ۲۲: ۳۱)
و برای من مقدس باشید؛ زیرا که من یهوه قدوس هستم و شما را از امت ها امتیاز کرده ام تا از آنِ من باشید (لاویان ۲۰: ۲۶)
«قوم مقدس»، «برگزیده»، «قوم مخصوص»، «قوم خاص»
" زیرا که تو برای یَهُوَه، خدایت، قوم مقدس هستی. یهوه، خدایت، تو را برگزیده است تا از جمیع قوم هایی که بر روی زمین اند، قوم مخصوص برای خود او باشی» (تثنیه ۷: ۶)
«شما پسران یهوه، خدای خود هستید؛ پس برای مردگان، خویشتن را مجروح مکنید و مابین چشمان خود را متراشید؛ زیرا تو برای یهوه، خدایت، قوم مقدس هستی، و خداوند تو را برای خود برگزیده است تا از جمیع امت هایی که بر روی زمین اند، به جهت او قوم خاص باشی. هیچ چیز مکروه مخور. این است حیواناتی که بخورید: ...» (تثنیه ۱۴: ۱-۴)
«هیچ میته مخورید؛ به غریبی که درون دروازه های تو باشد بده تا بخورد یا به اجنبی بفروش؛ زیرا که تو برای یهوه، خدایت، قوم مقدس هستی و بزغاله را در شیر مادرش مپز» (تثنیه ۱۴: ۲۱)
«و خداوند امروز به تو اقرار کرده است که تو قوم خاص او هستی؛ چنان که به تو وعده داده است و تا تمامی اوامر او را نگاه داری» (تثنیه ۲۶: ۱۸)
«و تا تو را در ستایش و نام و اکرام، از جمیع امت هایی که ساخته است، بلند گرداند و تا برای یهوه، خدایت، قوم مقدس باشی؛ چنان که وعده داده است» (تثنیه ۲۶: ۱۹)
«و اگر اوامر یهوه، خدای خود را نگاه داری و در طریق های او سلوک کنی، خداوند تو را برای خود قوم مقدس خواهد گردانید؛ چنان که برای تو قَسَم خورده است» (تثنیه ۲۸: ۹)
«خدای این قوم اسرائیل پدران ما را برگزیده، قوم را در غربت ایشان در زمین مصر سرافراز کرد و ایشان را به بازوی بلند از آنجا بیرون آورد» (اعمال رسولان ۱۳: ۱۷)
«ذریت مقدس»
" زیرا که از دختران ایشان برای خود و پسراتن خویش زنان گرفته و ذریت مقدس را با امت های کشورها مخلوط کرده اند و دست رؤسا و حاکمان، در این خیانت مقدم بوده است» (عزرا ۹: ۲)
آیات شریف قرآن در این باره عبارت است از:
یا بَنِی إِسرائیلَ اذکُرُوا نِعمَتِیَ الَّتی أنعَمتَ عَلَیکُم وَ أنّی فَضَلتُکُم عَلَی العالَمین (بقره ۲: ۴۷ و ۱۲۲)(ای بنی اسرائیل، نعمت مرا که به شما ارزانی داشتم، به خاطر بیاورید؛ و (نیز به یاد آورید که) من، شما را بر جهانیان، برتری بخشیدم)
قالَ أغَیرَاللهِ أبغِیکُم إِلَهاً وَ هُوَ فَضَّلَکُم عَلَی العالَمینَ (اعراف ۷: ۱۴۰)(سپس) گفت: آیا غیر از خداوند، معبودی برای شما بطلبم؟! در حالی که او شما را بر جهانیان (و مردم عصرتان) برتری داد)
وَ لَقَد آتَینَا بنی اسرائیلَ الکِتابَ وَالحُکمَ وَالنُبُوَّۀَ وَ رَزَقناهُم مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلناهُم عَلَی العالَمینَ (جاثیه ۴۵: ۱۶)(ما بنی اسرائیل را کتاب (آسمانی) و حکومت و نبوت بخشیدیم و از روزی های پاکیزه به آنها عطا کردیم و آنان را بر جهانیان (و مردم عصر خویش) برتری بخشیدیم)
حال بايد ديد معناي عبارات یاد شده از کتاب مقدس و نیز آیات قرآن کریم چیست. با مراجعه به خود کتاب مقدس و قرآن کریم، مقصود از برگزیدگی و برتری قوم یهود را درمی یابیم: برگزیدگی در ارسال رسل و انزال کتب، و برتری در بهره مندی از مواهب ویژۀ الهی، به منظور بسترسازی برای بندگی خالق بی همتا و شکرگزاری رازق یکتا؛ در غیر این صورت برگزیدگی، برتری و ... الفاظی تهی از معنای حقیقی خواهد بود. البته هر قوم و ملتی که از دستورهای پیامبران الهی و احکام دینی پیروی کنند، برترین ها و گرامی ترین های درگاه ربوبی هستند.
تفصیل امر بر اساس کتاب مقدس و قرآن کریم بدین ترتیب است:
بنی اسرائیل «برگزیده» بود تا از محیط شرک و بت پرستی مصر نجات یابد، «قوم مخصوص» خدا یعنی موحد و بندۀ خدای یکتا باشد و در محیط ویژۀ توحیدی و به دور از مظاهر شرک، به عبادت آفریدگار و پروردگار خویش بپردازد؛ بنابراین قوم بنی اسرائیل «برگزیده» شد تا موافق مشیت خدای سبحان، از میان بت پرستان عالم امتی «خاص»، مخاطب شریعت الهی قرار گیرد و خدای یکتا را بپرستد. بدین معنا، هر قوم و ملتی ممکن است برگزیدۀ خدا باشد؛ رخدادی که بر اساس مشیت و فاعلیت خدای سبحان صورت می گیرد و لزوماً دلیل فضیلت و قابلیت قوم برگزیده نیست؛ یعنی هر ملتی که از عنایت الهی برخوردار شود و پیامبری از پیامبران الهی که برگزیدگان اویند، در میان آنان مبعوث شود تا به وسیلۀ او خود را از شرک و فساد دور کند و سر در آستان درگاه خدای یکتا بساید، ملتی برگزیده به شمار می آید. چنین ملتی تا زمانی محبوب خداست که محب او باشد و محبت خویش را در عمل به منصۀ ظهور رساند وگرنه از رحمت و لطف او بی بهره خواهد شد. بنابراین، هر قوم تا هنگامی برگزیدۀ خدا و دارای فضیلت است که به خدای یکتا اعتقاد داشته، تنها او را بپرستد؛ در غیر این صورت، بی ارزش خواهد بود. به عبارت دیگر، برگزیدگی قومی از طرف خدای حکیم، بدون ملاک نیست و خدای سبحان با سرکشان و فرمان بران به یک گونه رفتار نمی کند و ورود قوم به حریم قدس الهی بی قید و شرط نیست؛ به طوری که با گناه و عهدشکنی، باز هم برگزیده شد و مشمول الطاف الهی قرار گیرد. از قواعد و اصول حاکم در قداست ملت ها، میزان نزدیکی آنان به خدا و دوری آنان از دشمنان اوست. در همین باره می توان به عباراتی از کتاب مقدس استناد کرد که در آنها، قوم یهود شامل متمردین و مطیعین است و حساب هر یک، از دیگری جداست:
( و به این متمردین یعنی به خاندان اسرائیل بگو؛ خداوند یهوه چنین می فرماید: ای خاندان اسرائیل، از تمامی رجاسات خویش بازایستید؛ زیرا که شما اجنبیان نامختون دل و نامختون گوشت را داخل ساختید تا در مقدس من بوده، خانۀ مرا ملوث سازند؛ و چون شما غذای من یعنی پیه و خون را گذرانیدند، ایشان علاوه بر همۀ رجاسات شما عهد مرا شکستند و شما ودیعت اقداس مرا نگاه نداشتید، بلکه کسان به جهت خویشتن تعیین نمودید تا ودیعت مرا در مقدس من نگاه دارند. خداوند یهوه چنان می فرماید: هیچ شخص غریبِ نامختون دل و نامختون گوشت، از همۀ غریبانی که در میان بنی اسرائیل باشند، به مقدس من داخل نخواهد شد؛ بلکه آن لاویان نیز که در حین آواره شدن بنی اسرائیل از من دوری ورزیده، از عقب بت های خویش آواره گردیدند، متحمل گناه خود خواهند شد (حزقیال ۴۴: ۶-۱۰).
در عهد عتیق به ویژه تثنیه، عبارات بسیاری هست حاکی از معنای «عهد» خدا و «برگزیدگی» قوم یهود؛ یعنی مراد از عهد را احکام دین، و برگزیدگی آنان را مشروط به تبعیت از آن احکام معرفی می کند؛ بنابراین با عهدشکنی بنی اسرائیل، دیگر اوصاف برگزیدگی و پاکی برای این قوم معنایی ندارد، و همان گونه که در عبارات آتی ملاحظه خواهید کرد، تهدید و لعنت الهی شامل آنها شده است. در قاموس کتاب مقدس نیز به کفر و گمراهی این قوم اعتراف جدی شده است: «از آیه ای که هوشیع نبی در ۳: ۴ از صحیفۀ خود می فرماید («زیرا که بنی اسرائیل ایام بسیاری بدون پادشاه و بدون رئیس و بدون قربانی و بدون تمثال و بدون ایفود ترافیم خواهند ماند» (هوشع ۳: ۴))، معلوم می شود که بنی اسرائیل به طوری در حالت کفر و دریای ضلالت غرق می شوند که نه تنها عبادت خدا، بلکه تمامی عبادات را فراموش می نمایند»(جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، ص ۲۵۱).
عبارات استناد شده عبارت است از:
" پس بدان که یهوه، خدای تو، اوست خدا، خدای امین که عهد و رحمت خود را با آنانی که او را دوست می دارند و اوامر او را به جا می آورند، تا هزار پشت نگاه می دارد و آنانی را که او را دشمن دارند، بر روی ایشان مکافات رسانیده، ایشان را هلاک می سازد؛ و به هر که او را دشمن دارد، تأخیر ننموده، او را بر رویش مکافات خواهد رسانید. پس اوامر و فرایض و احکامی را که من امروز به جهت عمل نمودن به تو امر می فرمایم نگاه دار. پس اگر این احکام را بشنوید و آنها را نگاه داشته، به جا آورید، آنگاه یهوه، خدایت، عهد و رحمت را که برای پدرانت قسم خورده است، با تو نگاه خواهد داشت (تثنیه ۷: ۹-۱۰).
پس باحذر باش، مبادا یهوه، خدای خود را فراموش کنی و اوامر و احکام و فرایض او را که من امروز به تو امر می فرمایم، نگاه نداری. مبادا خورده، سیر شوی، و خانه های نیکو بنا کرده، در آن ساکن شوی و رمه و گلّۀ تو زیاد شود و نقره و طلا برای تو افزون شود و مایملک تو افزوده گردد و دل تو مغرور شده، یهوه، خدای خود را که تو را از زمین مصر از خانۀ بندگی بیرون آورد، فراموش کنی (تثنیه ۸: ۱۱-۱۴).
" و اگر یهوه، خدای خود را فراموش کنی و پیرویِ خدایان دیگر نموده، آنها را عبادت و سجده نمایی، امروز به شما شهادت می دهم که البته هلاک خواهید شد. مثل قوم هایی که خداوند پیش روی تو هلاک می سازد، شما همچنین هلاک خواهید شد از این جهت که قول یهوه، خدای خود را نشنیدید (تثنیه ۸: ۹-۲۰).
پس چون یهوه، خدایت، ایشان را از حضور تو اخراج نمایدف در دل خود فکر مکن و مگو که به سبب عدالت من، خداوند مرا به این زمین درآورد تا آن را به تصرف آورم؛ بلکه به سبب شرارت این امت ها، خداوند ایشان را از حضور تو اخراج می نماید. نه به سبب عدالت خود و نه به سبب راستیِ دل خویش داخل زمین ایشان برای تصرفش می شوی، بلکه به سبب شرارت این امت ها، یهوه، خدایت، ایشان را از حضور تو اخراج می نماید، و تا آنکه کلامی را که خداوند برای پدرانت، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، قسم خورده بود، استوار نماید. پس بدان که یهوه، خدایت، این زمین نیکو را به سبب عدالت تو به تو نمی دهد تا در آن تصرف نمایی؛ زیرا که قومی گردنکش هستی. پس به یاد آور و فراموش مکن که چگونه خشم یهوه، خدای خود را در بیابان جنبش دادی و از روزی که از زمین مصر بیرون آمدی تا به اینجا رسیدی، به خداوند عاصی می شدید و در حوریب خشم خداوند را جنبش ادیم، و خداوند بر شما غضبناک شد تا شما را هلاک نماید (تثنیه ۹: ۴-۸).
" و خداوند مرا گفت: «برخاسته، از اینجا به زودی فرود شو؛ زیرا قوم تو که از مصر بیرون آوردی فاسد شده اند و از طریقی که ایشان را امر فرمودم، به زودی انحراف ورزیده، بتی ریخته شده برای خود ساختند»؛ و خداوند مرا خطاب کرده، گفت: «این قوم را دیدم و اینک قوم گردنکش هستند. مرا واگذار تا ایشان را هلاک سازم و نام ایشان را از زیر آسمان محو کنم و از تو قومی قوی تر و کثیرتر از ایشان به وجود آورم» (تثنیه ۹: ۱۲-۱۴).
" و در تَبعیره و مَسا و کبروت هَتّاوه خشم خداوند را به هیجان آوردید؛ و وقتی که خداوند شما را از قادش برنیع فرستاده، گفت: بروید و در زمینی که به شما داده ام تصرف نمایید، از قول یهوه، خدای خود، عاصی شدید و به او ایمان نیاورده، آواز او را نشنیدید. از روزی که شما را شناخته ام، به خداوند عصیان ورزیده اید (تثنیه ۹: ۲۲-۲۴).
" پس به حضور خداوند به روی درافتادم در آن چهل روز و چهل شب که افتاده بودم، از این جهت که خداوند گفته بود که شما را هلاک سازد؛ و نزد خداوند استدعا نموده، گفتم: «ای خداوند یهوه، قوم خود و میراث خود را که به عظمت خود فدیه دادی و به دست قوی از مصر بیرون آوردی، هلاک مساز. بندگان خود، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را به یاد آور، و بر سخت دلی این قوم و شرارت و گناه ایشان نظر منما. مبادا اهل زمینی که ما را از آن بیرون آوردی، بگویند چون که خداوند نتوانست ایشان را به زمینی که به ایشان وعده داده بود درآورد و چون که ایشان را دشمن می داشت، از این جهت ایشان را بیرون آورد تا در بیابان هلاک سازد. لیکن ایشان قوم تو و میراث تو هستند که به قوت عظیم خود و به بازوی افراشتۀ خویش بیرون آوردی» (تثنیه ۹: ۲۵-۲۹) البته دلیل حضرت موسی علیه السلام برای شفاعت بنی اسرائیل، با اذعان به «سخت دلی این قوم وشرارت و گناه ایشان» و پذیرش آن از جانب خدای سبحان حکایت از لطف و تفضل الهی دارد و نه قابلیتی برای این قوم
باحذر باشید مبادا دل شما فریفته شود و برگشته، خدایان دیگر را عبادت و سجده نمایید و خشم خداوند بر شما افروخته شود تا آسمان را مسدود سازد، و باران نبارد، و زمین محصول خود را ندهد و شما از زمین نیکویی که خداوند به شما می دهد، به زودی هلاک شوید (تثنیه ۱۱: ۱۶-۱۷).
" اینک من امروز برکت و لعنت پیش شما می گذارم. اما برکت، اگر اوامر یهوه، خدای خود را که من امروز به شما امر می فرمایم، اطاعت نمایید؛ و اما لعنت، اگر اوامر یهوه، خدای خود را اطاعت ننموده، از طریقی که من امروز به شما امر می فرمایم برگردید و خدایان غیر را که نشناخته اید، پیروی نمایید (تثنیه ۱۱: ۲۶-۲۸).
بر اساس کتاب مقدس، حضرت موسی علیه السلام «قوم مقدس» و «قوم خاص» بودن یهود را دلیل تشریع موارد «حلال و حرام» بر آنان، بیان می کند و این قوم را برگزیدۀ الهی از میان اقوام و ملل وقت معرفی می کند که مفتخر به اجرای احکام حیات بخش خدا در زمین شده است. نتیجه اینکه پاکی و برگزیدگی اشخاص و قبایل، به سبب اعتقاد راستین و عمل به احکام خداست و قداست و شرافت آنان، نشئت گرفته از قداست ذاتی این احکام است
قرآن کریم نیز به بیانی دیگر، به این معنا پرداخته است؛ آنجا که می فرماید: یا أَیُّهَا النّاسُ إنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ أُنثی وَ جَعَلناکُم شُعُوباً وَ قَبائِلَ لَتَعارَفُوا إنَّ أکرَمَکُم عِندَاللهِ أتقاکُم إنَّ اللهَ عَلیمٌ خَبیرٌ؛ (ای مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست) گرامی ترینِ شما نزد خداوند، باتقواترینِ شماست. خداوند دانا و آگاه است» (حجرات، ۱۳)؛
یعنی هر کس که احکام خدا را که از ذات پاک الهی نشئت گرفته، بیشتر و خالصانه تر به کار گیرد، نزد خدا محبوب تر، و برای نیل به حریم قدس او لایق تر است. بنابراین شرافت و قداست قوم تا جایی است که افرادش به عهد الهی در عمل به دستورهای او وفادار مانند؛ وگرنه با فاصله گرفتن از احکام مقدس الهی، شرافت و قداست تبعی از انسان سلب می شود. عبارت عهد عتیق که پیش و پس از آن، احکام دینی بیان شده، چنین است: «شما پسران یهوه، خدای خود هستید؛ پس برای مردگان، خویشتن را مجروح منمایید، و مابین چشمان خود را متراشید؛ زیرا تو برای یهوه، خدایت، قوم مقدس هستی، و خداوند تو را برای خود برگزیده است تا از جمیع امت هایی که بر روی زمین اند، به جهت او قوم خاص باشی ... .
بنا بر عهد عتیق، «قوم خاص» شدن بنی اسرائیل، پس از تشریع و تبیین احکام الهی برای آنان از جانب حضرت موسی علیه السلام و به اعتبار «نگه داری اوامر خدا» بود که بدین ترتیب از امت های بت پرست و بی دین جدا شده، بندۀ خدای یکتا شدند؛ بنابراین هر قومی که حلال و حرام الهی را مراعات کند، خاص و مقدس است و چنین عناوینی منحصر به بنی اسرائیل نیست؛ چنان که به اذعان کتاب مقدس بی توجهی به اوامر الهی، لعنت خدا را برای آنان در پی دارد. در عهد عتیق پس از بیان مفصل احکام شرعی از جانب حضرت موسی علیه السلام آمده است:
امروز یهوه، خدایت، تو را امر می فرماید که این فرایض و احکام را به جا آوری؛ پس آنها را به تمامی دل و تمامی جان خود نگاه داشته، به جا آور. امروز به یهوه اقرار نمودی که خدای توست و اینکه به طریق های او سلوک خواهی نمود و فرایض و اوامر و احکام او را نگاه داشته، آواز او را خواهی شنید و خداوند امروز به تو اقرار کرده است که تو قوم خاص او هستی، چنان که به تو وعده داده است؛ و تا تمامی اوامر او را نگاه داری؛ و تا تو را در ستایش و نام و اکرام، از جمیع امت هایی که ساخته است، بلند گرداند؛ و تا برای یهوه، خدایت، قوم مقدس باشی، چنان که وعده داده است (تثنیه ۲۶: ۱۶-۱۹)؛
" پس موسی و لاویان کهنه تمامی اسرائیل را خطاب کرده، گفتند: «ای اسرائیل، خاموش باش و بشنو. امروز قوم یهوه، خدایت شدی. پس آواز یهوه، خدایت را بشنو و اوامر و فرایض او را که من امروز به تو امر می فرمایم، به جا آر...» (تثنیه ۲۷: ۹-۱۱)؛ و لاویان جمیع مردان اسرائیل را به آواز بلند خطاب کرده، گویند: «ملعون باد کسی که ... ملعون باد کسی که کلمات این شریعت را اثبات ننماید، تا آنها را به جا نیاورد»؛ و تمامی قوم بگویند: «آمین»! (تثنیه ۲۷: ۱۴-۲۶).
از عبارات کتاب مقدس به خوبی نمایان است که ارج و قرب بنی اسرائیل، به اعتبار عمل به احکام خدا و حفظ آنها بود و فقط در این صورت، از «برکت» الهی برخوردار می شد؛ یعنی ملاک «برکت» و «لعنت» دربارۀ آنان، همانا عمل خالصانه به دستورهای خدای سبحان یا ترک آنهاست. بنابراین قوم یاد شده، به طور مطلق «مقدس» نبود و «خاص» بودن و «برگزیدگی»اش در گروه وفاداری به «عهد» شریعت الهی، نگرویدن به بیراهه های «راست یا چپ» و عبادت خدا «به شادمانی و خوشی دل برای فراوانی همه چیز» بود؛ چنان که کتاب مقدس به این حقیقت اذعان کرده، کلام خداوند خطاب به موسی علیه السلام پیش از وفاتش مشتمل بر «پیشگوییِ سرکشی اسرائیل» را نقل کرده (تثنیه ۳۱: ۱۶-۲۱)، «سرود موسی» («مثل شاهد پیش روی ایشان شهادت خواهد داد») را در گوش تمام جماعت بنی اسرائیل خوانده (تثنیه ۳۲: ۱-۴۳) و عهدشکنان و ناسپاسان این قوم را، طبق وعدۀ خدا، مشمول لعنت حق دانسته است. البته وعدۀ الهی دربارۀ آنان محقق شد و سخن حکیمانۀ منسوب به حضرت سلیمان علیه السلام («کسی که بعد از تنبیه بسیار گردنکشی می کند، ناگهان منکسر خواهد شد و علاجی نخواهد بود») (امثال سلیمان ۲۹: ۱)
آن حضرت همچنین می گوید: «جایی که رؤیا (نبوت و دین) نیست، قوم گردنکش می شوند. اما خوشا به حال کسی که شریعت را نگاه می دارد» (امثال سلیمان ۲۹: ۱۸). البته جای اندیشه است که چطور قومی با داشتن بیشترین پیامبر و دیدن و چشیدن بیشترین معجزات و نعمات، در سرکشی و طغیان، گوی سبقت را از بی دینان می رباید و عنوان «قوم گردنکش»، حتی در کتاب مقدس آن قوم، به نامش ثبت می شود! گفتنی است در میان پیامبران، حضرت موسی علیه السلام به کثرت معجزه اختصاص یافته، که قرآن کریم بسیاری از معجزات باهر وی را ذکر کرده است: اژدها شدن عصای او، نور دادن دستش، ایجاد طوفان، مسلط کردن ملخ، شپش، قورباغه و خون بر مردم، شکافتن دریا، نازل کردن منّ و سلوی، جوشاندن دوازده چشمه از یک سنگ با زدن عصا، زنده کردن مردگان، بلند کردن کوه طور بالای سر مردم و غیر اینها در حقشان به وقوع پیوست؛ به طوری که این «قوم گردنکش» (در عبارات گوناگون کتاب مقدس، برای سرزنش و نفرین بنی اسرائیل، این واژه به کار رفته است مانند خروج ۳۲: ۹-۱۰)؛ (خروج ۳۳: ۳-۵)؛ (خروج ۳۴: ۹)؛(تثنیه ۹: ۶-۱۳)؛ (تثنیه ۱۰: ۱۶)؛ (تثنیه ۳۱: ۲۷)؛ (تثنیه ۳۲: ۲۰)؛ (۱ سموئیل ۱۵: ۲۳)؛ (مزامیر ۷۸: ۸)؛ (اعمال رسولان ۷: ۵۱)) و پیامبرکش (تحمیا ۹:» ۲۶)؛ (متی ۲۳: ۲۹-۳۱)؛ (اعمال رسولان ۷: ۵۲) مشمول غضب الهی گردید و مهر «ذلت و مسکنت» بر آن زده شد قرآن کریم در چند آیه، به این واقعیت تصریح کرده است: وَ اِذا قُلتُم یا مُوسَی لَن نَصبِرَ عَلی طَعامٍ واحدٍ فَادعُ لَنا رَبَّک یَخرِج لَنا مِمّا تُنبتُ الارضُ مِن بَقلِها وَ قِثّائِها وَ فُومِهَا وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أتَستَبدِلُونَ الَّذی هُوَ أدنَی بِالَّذی هُوَ خَیرٌ اهبِطُوا مِصراً فَإِنَّ لَکُم ما سَألتُم وَ ضُرِبَت عَلَیهِمُ الذِّلَّۀُ وَ المَسکَنَۀُ وَ باءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ ذلکَ بِأنَّهُم کانُوا یَکفُرُونَ بِآیاتِ اللهِ وَ یَقتُلُونَ النَّبییِّنَ بِغَیرِ الحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوا وَ کانُوا یَعتَدُونَ؛ (و (نیز به خاطر بیاورید) زمانی را که گفتید: ای موسی، هرگز حاضر نیستیم به یک نوع غذا اکتفا کنیم. از خدای خود بخواه که از آنچه زمین می رویاند، از سبزیجات و خیار و سیر و عدس و پیازش، برای ما فراهم سازد. (موسی) گفت: آیا غذای پست تر را به جای غذای بهتر انتخاب می کنید؟! (اکنون که چنین است، بکوشید از این بیابان) در شهری فرود آیید؛ زیرا هر چه خواستید، در آنجا برای شما هست؛ و (مُهر) ذلت و نیاز، بر پیشنهانی آنها زده شد؛ و باز گرفتار خشم خدایی شدند؛ چرا که آنان به آیات الهی، کفر می ورزیدند و پیامبران را به ناحق می کشتند. اینها به آن سبب بود که گناهکار و متجاوز بودند)(بقره: ۶۱)
در این باره افزون بر شواهد پیشین، به نمونه ای دیگر از کتاب مقدس استناد می کنم؛ البته با تأکید بر اینکه اینها نمونه است و چنین عباراتی در کتاب مقدس بسیار است:
و اگر آواز یهوه، خدای خود را به دقت بشنوی تا هوشیار شده، تمامی اوامر او را که من امروز به تو امر می فرمایم به جا آوری، آن گاه یهوه، خدایت، تو را بر جمیع امت های جهان بلند خواهد گردانید؛ و تمامی این برکت ها به تو خواهد رسید و تو را خواهد دریافت، اگر آواز یهوه، خدای خود را بشنوی؛ ... و از همۀ سخنانی که من امروز به تو امر می کنم، به طرف راست یا چپ میل نکنی، تا خدایان غیر را پیروی نموده، آنها را عبادت کنی (تثنیه ۲۸: ۱-۱۴).
و اما اگر آواز یهوه، خدای خود را نشنوی تا هوشیار شده، همۀ اوامر و فرایض او را که من امروز به تو امر می فرمایم به جا آوری، آنگاه میع این لعنت ها به تو خواهد رسید، و تو را خواهد دریافت. ... و جمیع این لعنت ها به تو خواهد رسید و تو را تعاقب نموده، خواهد دریافت تا هلاک شوی، از این جهت که قول یهوه، خدایت را گوش ندادی تا اوامر و فرایضی را که به تو امر فرموده بود، نگاه داری؛ و تو را و ذریت تو به ابد آیت و شگفت خواهد بود (تثنیه ۲۸: ۱۵-۴۶).
از این جهت که یهوه، خدای خود را به شادمانی و خوشی دل برای فراوانی همه چیز عبادت ننمودی، پس دشمنانت را که خداوند بر تو خواهد فرستاد، در گرسنگی و تشنگی و برهنگی و احتیاج همه پیز خدمت خواهی نمود، و یوغ آهنین بر گردنت خواهد گذاشت تا تو را هلاک سازد؛ ... و گروه قلیل خواهید ماند، برعکس آنکه مثل ستارگان آسمان کثیر بودید؛ زیرا که آواز یهوه، خدای خود را نشنیدید؛ و واقع می شود چنان که خداوند بر شما شادی نمود تا به شما احسان کرده، شما را بیفزاید. همچنین خداوند بر شما شادی خواهد نمود تا شما را هلاک و نابود گرداند، و ریشۀ شما از زمینی که برای تصرفش در آن داخل می شوید کنده خواهد شد؛ و خداوند تو را در میان جمیع امت ها از کران زمین تا کران دیگرش پراکنده سازد و در آنجا خدایان غیر را از چوب و سنگ که تو و پدرانت نشناخته اید، عبادت خواهی کرد ((تثنیه ۲۸: ۴۷-۶۴). آری چنان که کتاب مقدس خود اذعان می کند، دین و احکام الهی را بازیچه قرار دادن و گردنکشی به جای شکرگزاری دربارۀ تفضلات و عنایات ویژۀ خدا به این قوم، سرانجامی جز این ندارد که خدای سبحان به آنان وعدۀ هلاکت و نابودی دهد. البته این فعلاً عذاب دنیایی است که به تحقق پیوسته، و به زودی با قدرت بی منتهای حق، شاهد نابودی و خواریِ بیش از پیش قوم مغضوب خواهیم بود؛ قوم لجوج و عنودی که از بنده نوازی خدایی که رحمتش بر غضبش پیشی می گیرد، سوء استفاده کرده و با بندگی گوساله و خدایان دروغین دیگر، و تداوم ظلم و عصبانگری، خود را از فیض رحمت حق محروم کرده و غضبش را بر رحمتش ترجیح داده اند
و در میان این امت ها استراحت نخواهی یافت و برای کف پایت آرامی نخواهد بود و در آنجا یهوه تو را دل لرزان و کاهیدگی چشم و پژمردگی جان خواهد داد؛ ... و خداوند تو را در کشتی ها از راهی که به تو گفتم آن را دیگر نخواهی دید، به مصر باز خواهد آورد و خود را در آنجا به دشمنان خویش برای غلامی و کنیزی خواهید فروخت و مشتری نخواهد بود. (تثنیه ۲۸: ۶۵-۶۸)
۲-۳. در آیات پیش گفته گذشت که «خداوند بنی اسرائیل را بر جهانیان برتری داد». پیش از بیان مراد از آن، نخست باید گفت که بنا بر دیدگاه مفسران اسلامی، اعم از شیعه و سنی، این برتری به همان زمان اختصاص داشت و نمی توان آن را به زمان های بعد تعمیم داد؛ همچون برتری حضرت مریم علیه السلام بر زنان هم عصر خویش . . .
" وَ إذ قَالَتِ المَلَائِکَۀُ یَا مَریَمُ إنَّ اللهَ اصطَفَاک وَ طَهَّرَکَ وَاصطَفَاکَ عَلَی نِساءِ العَالَمینَ( و (به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم، خدا تو را برگزیده و پاک ساخته، و بر تمام زنان جهان، برتری داده است» (آل عمران، ۴۲)
چرا که به یقین حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها که از «اهل البیت» علیهم السلام بنا به آیه " إنّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُم الرِّجسَ أهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیراً (... خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد» (احزاب، ۳۳)) دارای مقام عصمت و علم لدنی و برترینِ زنان، در دنیا و آخرت است.
مطلب بعد، بیان موارد برتری این قوم است. با مراجعه به قرآن کریم به این موارد پی می بریم؛ یعنی مراد، برتری آنان از نظر امتیازات ویژه ای است که داشتند: فرود آمدن منّ و سلوی، داشتن رسولان بسیار، فرو فرستادن کتاب های آسمانی، برخورداری از نعمت های بزرگ الهی مثل غرق کردن فرعون و آیات بسیاری که با آنها، استدلال بر وجود خدا آسان تر و تحمل مشکلات و تکالیف ساده تر می شود. قرآن کریم در برخی آیات به اجمال و با اشاره، این نعمت ها را بیان فرموده و در آیاتی دیگر آنها را شرح داده است. آیۀ شریفی که اشاره وار، عطایای ویژۀ الهی به قوم یهود را به آنان یادآوری و برای ملت ها دیگر بیان کرده، چنین است: یا بَنِی إسرائیلَ اذکُرُوا نِعمَتِیَ الَّتی أنعَمتَ عَلَیکُم وَ أنَّی فَضَّلتُکُم عَلَی العالَمینَ؛ (بقره ۲: ۴۷ و ۱۲۲) «ای بنی اسرائیل، نعمت مرا، که به شما ارزانی داشتم، به خاطر بیاورید؛ و (نیز به یاد آورید که) من، شما را بر جهانیان برتری بخشیدم».
آنگاه قرآن این نعمت ها را به تفصیل بیان کرده و در معرض جهانیان قرار داده، تا راهبرد و عملکرد این قوم در قبال الطاف خاص خدای سبحان کانون ارزیابی قرار گیرد، تا همگان بدانند که آیا آنها شکر نعمت کردند یا کفران نعمت. یهود در خلف وعده و پیمان شکنی، شهرۀ آفاق است و یکی از مصادیق بارز کفران نعمت ها توسط آنان، ارتداد و روی آوری به گوساله پرستی پس از هدایت الهی بود که بدین سبب دچار خشم و لعن الهی شدند. نعمت های خدای سبحان به بنی اسرائیل، که آنان را بر دیگران برتری داد، به این شرح است:
وَ إذ قَالَ مُوسَی لِقَومِهِ یَا قَومِ اذکُرُوا نِعمَۀَ اللهِ عَلَیکُم إذ جَعَلَ فیکُم أنبیَاءَ وَ جَعَلَکُم مُلُوکاً وَ ءَاتَاکُم ما لم یُؤتِ أَحَداً مِنَ العالَمینَ (مائده ۵: ۲۰) ((به یاد آورید) هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، نعمت خدا را بر خود متذکر شوید هنگامی که در میان شما، پیامبرانی قرار داد (و زنجیر بندگی و اسارت فرعونی را شکست) و شما را حاکم و صاحب اختیار خود قرار داد و به شما چیزهایی بخشید که به هیچ یک از جهانیان نداده بود».
وَ لَقَد ءَاتَینَا بنی اسرائیل الکِتَابَ وَالحُکمَ وَالنُّبُوَّۀَ وَ رَزَقناهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلناهُم عَلَی العالَمینَ (جاثیه ۴۵: ۱۶)؛ «ما بنی اسرائیل را کتاب (آسمانی) و حکومت و نبوت بخشیدیم و از روزی های پاکیزه به آنها عطا کردیم و آنان را بر جهانیان (و مردم عصر خویش) برتری بخشیدیم».
وَ ظَلَلنا عَلَیکُمُ الغَمَامَ وَ أنزَلنَا عَلَیکُمُ المَنَّ وَالسَّلوَی کُلُوا مِن طَیِّباتِ مَا رَرَقناکُم وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لَکن کانُوا أنفُسَهُم یَظلِمُونَ (بقره ۲: ۵۷)؛ «و ابر را بر شما سایبان قرار دادیم؛ و منّ (شیرۀ ویژه و لذیذ درختان) و سلوی (مرغان مخصوص شبیه کبوتر) را بر شما فرستادیم؛ (و گفتیم:) از نعمت های پاکیزه ای که به شما روزی داده ایم بخورید (ولی شما کفران کردید.) آنها ه ما ستم نکردند؛ بلکه به خود ستم می کردند».
وَ قَطَعنَاهُمُ اثنَتَی عَشرَۀَ أسبَاطاً أُمَماً وَ أوحَینَا إِلَی مُوسَی إِذِ استَسقَاهُ قَومُهُ أنِ اضرِب بِعَصَاکَ الحَجَرَ فَانبَجَسَت مِنهُ اثنَتَا عَشرَۀَ عَیناً قَد عَلِمَ کُلُّ أنَاسٍ مَشرَبَهُم وَ ظَلَّلنَا عَلَیهِمُ الغَمَامَ وَ أَنزَلنَا عَلَیهِمُ المَنَّ وَالسَّلوَی کُلُوا مِن طَیِّباتِ مَا رَزَقنَاکُم وَ مَا ظَلَمُونَا وَلَکن کانُوا أنفُسَهُم یَظلِمُونَ (اعراف ۷: ۱۶۰)؛ «ما آنها را به دوازده گروه، که هر یک شاخه ای (از دودمان اسرائیل) بود، تقسیم کردیم؛ و هنگامی که قوم موسی (در بیابان) از او تقاضای آب کردند، به او وحی فرستادیم که: عصای خود را بر سنگ بزن. ناگهان دوازده چشمه از آن بیرون جست؛ آنچنان که هر گروه، چشمه و آبشخور خود را می شناخت؛ و ابر را بر سرِ آنها سایبان ساختیم و بر آنها منّ و سلوی فرستادیم (و به آنان گفتیم:) از روزی های پاکیزه ای که به شما داده ایم، بخورید (و شکر خدا را به جا آورید. آنها نافرمانی و ستم کردند؛ ولی) به ما ستم نکردند، لکن به خودشان ستم می کردند».
یَا بَنی اسرائیل قَد أنجَینَاکُم مِن عَدُوَکُم وَ وَاعَدنَاکُم جَانِبَ الطُّورِ الأیمَنَ وَ نَزَّلنَا عَلَیکُمُ المَنَّ وَالسَّلوَی (طه ۲۰: ۸۰)؛ «ای بنی اسرائیل، ما شما را از (چنگال) دشمنتان نجات دادیم و در طرف راست کوه طور، با شما وعده گذاردیم و منّ و سلوی بر شما نازل کردیم».
اینها بخشی از نعمت های ویژل خدای سبحان به بنی اسرائیل بود تا در سایۀ کتاب های آسمانی، پیامبران بسیار مواهب فراوان، بستری مناسب برای عبودیت این قوم به درگاه الهی فراهم شود؛ ولی با تأسف و تعجب باید گفت آنان کفران نعمت را بدیل شکرگزاری در قبال خوان گستردۀ الهی کردند و از مواهب مادی و معنوی سوء استفاده کردند و با رجعت به بت پرستی و شرک و با پیامبرکشی، شریعت گریزی، دنیاطلبی، فسادانگیزی، ثروت اندوزی و ... گردنکشی در برابر خالق و رازق خویش را به بهترین وجه به اثبات رساندند. آیا با وجود این اوصاف، این قوم هنوز هم «برگزیده»، «مقدس»، «برتر» و ... است؟!
نظرات (0)