با هم بخوانیم

اگر كتب عهد عتيق و عهد جديد را با قرآن مقايسه كنيد مي‌بينيد قصّه‌هاي آن از جهت نام اشخاص مشترك است مثل قصّه‌هاي مربوط به آدم، نوح، ابراهيم، اسماعيل، اسحق، يعقوب، يوسف، موسي، داود، سليمان، عيسي، مريم و غيره. امّا وقتي محتويات آنها را مقايسه مي‌كنيد مي‌بينيد بين آنها فرق فاحشي وجود دارد. يعني اسمها در قرآن و در كتب عهدين يكي است امّا سرگذشتها و قصّه‌ها يكي نيست و حتي در مواردي كه قصّه ها به هم شباهت دارد طرز برداشت و نحوة پرداخت آنها بكلّي با هم متفاوت است. در قرآن همه پیامبران پاك ومنزّه ومعصوم و درستكار و شجاع و خداشناس و موحّد و پاكدامن اند و در تورات و انجيل آنها آلوده به انواع گناهها و پليديهاي انساني هستند

مثلاً حضرت ابراهيم در قرآن يكتاپرست و ضد بت پرستي است. در بتكده بتها را مي‌شكند و تبر را بدست بت بزرگ مي‌دهد و به بت پرستها مي‌گويد اينها را رئيس خودشان يعني بت بزرگ شكسته است. همه مي‌خندند كه مگر بت مي‌تواند حركت كند و چيزي را بشكند و او مي‌گويد پس چرا آنها را مي‌پرستيد؟

با نمرود مناظره مي‌كند كه خداي من زنده مي‌كند و مي‌ميراند و نمرود مي‌گويد من هم مي‌توانم چنين كنم. ابراهيم مي‌گويد پس اگر چنين قدرتي داري آفتاب را بگو از مغرب درآيد. با ستاره پرستان مجادله مي‌كند و اول مي‌گويد ستاره‌ها خدا هستند آنها خوشحال مي‌شوند بعد كه ستاره ها غروب مي‌كنند مي‌گويد خدا نبايد غروب كند و بايد هميشه حاضر و ناظر باشد، پس لابد ماه خداست و بعد وقتي ماه هم غروب مي‌كند مي‌گويد من دوست ندارم كه خدا غروب كند لابد خورشيد خداست و باز هم بعد از غروب او مي‌گويد من اينها را قبول ندارم زيرا كه غروب مي‌كنند. خداي من آفرينندة همة اينها و آسمان و زمين است. او را در آتش مي‌افكنند امّا آتش بر او سرد مي‌شود و او سالم از آتش بيرون مي‌آيد. 

ابراهيم خانة كعبه را مي‌سازد كه نخستين پرستشگاهي است بر روي زمين كه مردم در آن جمع شوند و خدا را بپرستند. پس كعبه وبيت الله الحرام در مكّه قديمی ترين معبد و پرستشگاه جهان است و از همة معبدها، بتكده ها، كنيسه‌ها و كليساها و ساير پرستشگاههاي جهان قدمتش بالاتر است (آل عمران ۳ : ‌‌۶۹ ، و سفر پيدايش ۱۲ : ‌۸) و قصّه‌هاي ديگر.

اينها هيچكدام در تورات و عهد عتيق و جديد نيامده است و در عوض داستانهاي ديگري در تورات ديده مي‌شود مثل آنكه ابراهيم به مصر مي‌رود و چون زنش سارا زیبا بوده است مي‌ترسد كه ا و را بكشند و زنش را تصاحب كنند لذا به زنش مي‌گويد تو خود را خواهر من معرفي كن و همين امر باعث مي‌شود كه فرعون او را به حرمسراي خود ببرد و در عوض مال و منالي به ابراهيم مي‌بخشد و ابراهيم اصلا غيرتي نمي شود ولي خدا به داد او مي‌رسد و زنش را از دست فرعون نجات مي‌دهد. (سفر پيدايش باب دوازدهم، بند ۱۰ به بعد) بدين ترتيب ابراهيم هم دروغگو، هم بي غيرت و هم ترسو!!

در مورد نوح در تورات آمده است كه بعد از طوفان شراب سيري مي‌خورد و مست مي‌كند و بعد لخت و عور در خيمة خود مي‌افتد. پسرانش عورت او را به هم نشان ميدهند و مي‌خندند (سفر پيدايش باب ۹ بند ۲۱ به بعد).
دربارة لوط مي‌گويد كه بعد از خراب شدن شهر سدوم با دو دختر خود به غاري پناه برد و دخترانش به او شراب نوشاندند و او را مست كردند و با او همبستر شدند و از او به زنا آبستن شدند (سفر پيدايش باب ۱۹ بند ۳۰ به بعد) و از اين سخنان ناروا در تورات فراوان است.

علماي يهود و نصارا كه هم قرآن را خوانده اند و هم تورات را به جاي آنكه عبرت بگيرند و پيش خود بگويند اين مطالب نادرست كه به دست كشيشها و خاخامها در چند قرن پيش از ميلاد به تورات اضافه شده است به چه درد مي‌خورد؟ چرا ما حقايق را از قرآن نياموزيم؟ مي‌بينيم به عكس سعي مي‌كنند مطالب قرآن را به نوشته‌هاي يهودي منتسب كنند كه غالباً بعد از اسلام نوشته شده يا اگر هم پيشتر نوشته شده است با قرآن همخواني و هماهنگي كامل ندارد. و پيش خود نمي‌گويند كه به قول آنها حضرت محمد اين مطالب را چگونه از اين كتب غير معروف يهودي اخذ كرده است امّا از خود تورات كه در نزد يهود معروف بوده است هيچ نگرفته است.
براي ملاحظه افكار اين قبيل اشخاص و به ويژه مستشرقان و خاورشناسان كه معروف شده‌اند به عالم بي طرف بهتر است به دائرة المعارف اسلام كه آنها نوشته‌اند مراجعه فرمائيد. مثلاً دربارة حضرت ابراهيم آيزنبرگ (Eisenberg) و ونسينك (Wensinck) سعي بيهوده‌اي كرده‌اند كه مطالب فوق را به نحوي به يهوديان بچسبانند كه البته اگر درست تحقيق شود همة اين استنباطات باطل است و بي جهت سعي مي‌كنند مطالب قرآن را به تورات و كتب غير معروف يهودي مربوط كنند.
حال بياييم يك لحظه در عالم فرض قبول كنيم كه قرآن كلام خدا نيست و حضرت محمد اين مطالب را از يهوديان گرفته است و در قرآن نقل كرده است. من از اين خاور شناسان دانشمند بي طرف مي‌پرسم چرا حضرت محمد از داستانهاي خرافي و اباطيل تورات و كتب ديگر يهود يكي را حتي براي نمونه در قرآن نياورده است؟ و هر چه در قرآن است حكايات آموزنده، اخلاقي و پاكي است. چرا قصّه‌هاي نوح و لوط و ابراهيم كه زنش را به فرعون مي‌بخشد در قرآن نيست؟ امّا چيزهايي هست كه در تورات نيست ولي منبع معرفت، خداشناسي، تقوي، شجاعت، ايمان، پايداري در اعتقاد، صبر بر مصائب ومشكلات و شامل محاجّه و مناظرة عقلايي دربارة خداست و از هر قصة آن دهها نتيجة عرفاني، اخلاقي، حكمي، ادبي، ديني و قا نوني استنتاج مي‌شود؟

اگر واقعاً بي طرف باشند بايد فكر كنند كه يك فرد درس نخوانده چگونه توانسته است ۱۴ قرن پيش در عربستان كه هيچ دانشگاه، مدرسه و مكتب و معلّم ومدرّسي نداشته است چنين انتخاب درست و آموزنده‌اي از گفته ها و نوشته‌هاي يهود فراهم كند بدون اينكه در دانشگاههاي معتبر كمبريج و آكسفورد و لندن و پاريس و غيره تحصيل كرده باشد. آيا اين جز به تأييد الهي امكان پذير است؟ امّا تعصّب و دشمني با اسلام دلهاي آنها را ميرانده و به قول خودشان قلب آنها نامختون است و نمي تواند حقايق را درك كند.

دو خاورشناس مذكور دربارة حضرت ابراهيم بيش از آنكه به قرآن مراجعه كنند به كتب تاريخي مسلمانان(اهل سنت) كه پراست از اسرائيليات مراجعه كرده‌اند و هر چه در آنها مطابق با تورات بوده است نقل كرده‌اند و سپس با تورات و كتب غير معروف يهودي مقايسه كرده‌اند كتبي كه هنوز هم در دسترس هيچكس نيست جز دانشمندان طراز اول يهود و نصارا، مثل تلمود. و يك لحظه پيش خود نگفته‌اند كه حضرت محمد كه سواد نداشته است اين كتابهاي نامعروف را از كجا به دست آورده است و چطور شده است كه فقط يهودياني را ديده است كه اطلاعاتشان منحصر به اين كتابهاي نامعروف بوده ست و نه خود تورات. اين كتابها حتي در دسترس علماي بعدي اسلام هم نبوده است.
در مورد عيسي و مريم هم چنانكه ديديم اختلاف عظيمي ميان قرآن و اناجيل و كتب ديگر مسيحيان وجود دارد و مستشرقين ومبشّرين مسيحي مي‌گويند حضرت محمّد اينها را از روايات شفاهي فرقه‌هاي بدعت گزار مسيحي شرق گرفته است. اگر هم چنين باشد واقعاً شگفت آور است كه حضرت محمد عقايد رايج مسيحيان مشرق زمين را كه همين عقايد مندرج در اناجيل است رها كرده و سراغ كساني رفته است كه معجزة عيسي را در شراب سازي نمي دانسته اند بلكه در سخن گفتن او در بدو تولد و دميدن روح در پرنده و معجزات ديگري كه در قرآن آمده است مي‌دانسته اند و مريم را پاك و باكره و عذرا و مؤمن به حضرت عيسي مي‌دانستند نه مثل اناجيل و براي عيسي پدر قائل نبودند ولو پدر فرضي.
چرا حضرت محمّد فقط مطالبي را از آنها گرفته است كه با اصول عقايد اسلام يعني يكتاپرستي، پاكي و عصمت انبياء و تقوي و درستكاري آنها سازگاري دارد؟ چرا براي نمونه حتي يكي از سخنان نادرست مندرج در انجيل در قرآن نيامده است؟ پس استدلال آنها غلط است و فهم آنها نادرست است. اينكه گفته اند حضرت محمّد عقايدش را از روايات شفاهي مسيحيان مشرق گرفته است حرفي است مفت و بي معنا. زيرا كه آنها نمي توانند منبع عقايد مندرج در قرآن را دربارة عيسي و مريم نشان بدهند و اثبات كنند لذا مي‌گويند او از روايات شفاهي مسيحيان گرفته است. چرا نشاني از اين روايات شفاهي پيدا نمي شود؟ و مي‌دانيم كه اناجيل را تاتيانوس ( يا طاطيانوس (Tatianus به سرياني ترجمه كرد و بعد آنها را با هم تلفيق كرد و انجيل واحدي به نام دياتسرون (Diatessaron) يعني جمع چهار انجيل به سرياني تهيه كرد و اين در قرن دوم ميلادي بود و سرياني زبان مردم سوريه و بين النهرين بود. و اين دياتسرون به زبانهاي ديگر و از جمله به فارسي و عربي و لاتين و غيره ترجمه شده است. و ترجمة فارسي آن هم سالها پيش منتشر گرديده است (نك فرهنگ هارپر ص ۱۰۴۷).
پس مسيحيان مشرق زمين عمدتاً به همين اناجيل اعتقاد داشتند و اگر حضرت محمّد با مسيحيان ارتباطي داشته است بايد همين مطالب انجيل را در قرآن نقل مي‌كرد نه آن همه آيات بيّنات كه در قرآن آمده است و از دور فرياد مي‌زند كه از جانب خداست و بشر نمي تواند مثل آنها را بياورد. اگر مسيحيان چشم خود را باز كنند و گوش شنوا داشته باشند اين فرياد را مي‌شنوند و مي‌فهمند و به قرآن ايمان مي‌آورند. فقط كافي است قرآن را با انجيل و تورات مقايسه كنند و نحوة پرداخت مطالب را در قرآن ببينند و دريابند كه شخصيتهاي مذكور در قرآن فقط در نام با شخصيتهاي مذكور در كتب مقدّس يهود و نصارا مشترك است و در داستانها و اعمال و گفتار بكلي با هم متفاوتند مثل آن است كه كسي مثلاً با همين نامها سناريويي بنويسد كه اصلا ربطي به قرآن يا انجيل نداشته باشد آيا مي‌توان گفت كه اين سناريو از قرآن گرفته شده است يا از انجيل؟
حال با اين ديد بهتر است خوانندگان، هر ديني كه داشته باشند، يك بار ديگر سرگذشت عيسي و مريم را از قرآن و اناجيل بخوانند و با هم مقايسه كنند تا عظمت آموزشهاي قرآن را دريابند. زيرا كه هيچ كلمه، جمله يا سخني در قرآن بيهوده نيامده است و از آنها نكات بسيار در معرفت خدا و ترويج علم و تقوي و درستي و ايمان مي‌توان دريافت.