جنبش اصلاح دینی در کلیسای غرب سبب به وجود آمدن سه نگرش ایمانی شد: کاتولیسیم که شورای ترنت بیان کنندۀ اصول آن است، لوتریسم که اصول آن در «اعتراف نامۀ آوگسبورگ» و «اعتقادنامۀ وفاق» (۱۵۷۷ .م) بیان شد و کالوِنیسم که اصول آن در «رسالۀ اصول دین هیدلبرگ» (۱۵۶۳ .م) و «اعتراف نامۀ وست مینستر» (۱۶۴۹ .م) بیان شد.
در فاصلۀ زمانی میان سال های ۱۵۰۰ تا ۱۸۰۰، مباحث الهیاتی غالباً در بین این سه گرایش اصلی جریان داشت. این دوران را دوران الهیات ایمان می نامند.
تحولات اروپای پس از رنسانس در جهان مسیحیت تأثیرات عمیقی بر جای گذاشت. عقل گرایی، تجربه گرایی، اومانیسم، سکولاریسم و لیبرالیسم سبب دگرگونی های وسیعی در الهیات مسیحی نوین شد. در دنیای مدرن، ایمان مسیحی با توان آزمایی های بسیاری، از جمله خردگرایی، علم، نقد تاریخی و سکولاریزاسیون، رو به رو بود. بیشتر این تأثیرات را در کلیسای پروتستان می توان یافت.
لیبرالیسم مسیحی نتیجۀ پذیرش کامل شرایط و نحوۀ تفکر دنیای معاصر در الهیات مسیحی است. لیبرال ها برای سازگار شدن با شرایط و نحوۀ تفکر معاصر، بسیاری از عناصر بنیادین راست دینی مسیحی را قربانی کردند. اشلایر ماخر (متولد ۱۷۶۸) از مهمترین شخصیت های مسیحی است که آرای او در جنبش الهیاتی لیبرال مطرح شد. وی تمایزی قطعی میان عقل و دین قائل شد و تجربه، و نه ایمان، را محور و بنیان دین قرار داد.
انجیلی ها گروه دیگری از پروتستانیست ها بودند که می خواستند خود را با دنیای معاصر همگام سازند اما بر این نکته پای می فشردند که فرآیند هماهنگ شدن نباید منجر به تحریف و فسخ انجیل اصیل شود. چارلز فینی (۱۷۹۲-۱۸۷۵ .م) از نظریه پردازان انجیلی بود که برخلاف کالونیست ها، نجات را عمل ارادۀ انسانی می دانست. وی بر آزادی و قدرت ارادۀ انسان تأکید می کرد و معتقد بود که در تحقق رستگاری، انسان اولین قدم را برمی دارد. این نکته سبب شد که وی آموزۀ گناه نخستین را مردود شمارد.
پس از جنگ جهانی اول، واکنشی علیه لیبرالیسم در مسیر راست دینی به وجود آمد که نقاط مشترک زیادی با الهیات انجیلی داشت، اما از آنجا که بازگشتی به سوی راست دینی سنتی نبود، راست دینی نوین نام گرفت.
کارل بارت (۱۸۸۶-۱۹۶۸ .م) مهمترین نظریه پرداز راست دینی نوین بود. وی متوجه ورشکستگی لیبرالیسم شد که به بهای کاستن از شأن و منزلت خداوند، انسان را ارج می نهاد و به جای بررسی مکاشفۀ خدا، به بررسی مذهب انسانی پرداخته بود. وی ۱۲ جلد کتاب با عنوان مجموعۀ اصول ایمانی کلیسا منتشر کرد. الهیات وی الهیات کلام است. وی تأکید زیادی بر مکاشفۀ خدا و کتاب مقدس دارد اما نگرش او با نگرش سنتی این تفاوت را دارد که کلام خدا را در واژه هایی پویا مشاهده می کند نه در واژه هایی ایستا ؛ از نظر او، به کلام خدا نه به صورت آموزه یا کلمات و گزاره بلکه باید همچون یک «واقعه» نگریست. به علاوه، او معتقد بود که الهیات باید بر اساس کلام خدا به وجود آید نه بر اساس فلسفۀ انسانی. با آن که بارت نگرشی انتقادی به کاتولیسیم داشت. پاپ پیوس دوازدهم او را بزرگ ترین عالم الهیات پس از توماس اکویناس خواند.
یکی از مکاتب فلسفی قرن بیستم که در الهیات مسیحی تأثیر گذاشت، اگزیستانسیالیسم بود. برخی از عالمان مسیحی سعی کردند تا بر اساس مفاهیم اگزیستانسیالیستی به تعبیر و تفسیر مسیحیت بپردازند. سورن کیرکگارد (۱۸۱۳-۱۸۵۵ .م) را هم پدر اگزیستانسیالیسم مسیحی و هم پدر اگزیستانسیالیسم غیردینی لقب داده اند. او اگرچه در زمان خود چندان مشهور نبود، بر فلسفۀ قرن بیستم تأثیر عمیقی بر جای گذاشت. وی روایات اناجیل را پذیرفت و در مورد صحت تاریخی آنها تردید نداشت اما با ردّ این باور که حقیقت صرفاً امری عینی است و فقط با کنکاش عقلانی می توان به آن رسید، و طرح این نظریه که حقیقت امری است که به ذهنیت مربوط می شود، راه را برای بحث های افراطی در مورد صحت تاریخی روایات انجیلی گشود. تأثیرات وی بر بولتمان (۱۸۸۴-۱۹۷۶ .م) به آنجا رسید که وی عیسای مطرح شده در انجیل را مورد تردید قرار داد. به نظر بولتمان، بسیاری از سخنان مکتوب عیسی علیه السلام، گفته های خود او نیست. وی با اتخاذ موضعی شکاکانه این اعتقاد را مطرح کرد که ما فقط می توانیم به مطالبی بسیار کلی در مورد زندگی عیسی علیه السلام دست یابیم.
الهیات پویش نیز نظام الهیاتی خاصی را پدید آورده است که آموزۀ نوینی را در مورد خدا ارائه می دهد. الهیات پویش به آرامی علیه خداباوری سنتی مبتنی بر کتاب مقدس می شورد. نگرش پویشی اغلب نگرشی مبتنی بر «وحدت وجودی» قلمداد می شود و «خداباوری نوکلاسیک» نیز نام گرفته است. از نظر نگرش پویشی خدا وجودی نیست که از جهان تأثیر نپذیرد(فلسفۀ وحدت وجود)، بلکه هم بر جهان تأثیر می گذارد و هم از آن تأثیر می پذیرد. رابطۀ بین خدا و جهان را می توان با رابطۀ ذهن و بدن مقایسه کرد. خدا و جهان که در طی زمان با یکدیگر حرکت می کنند. در الهیات پویش، اغلب این باور مطرح می شود که خدا به جهان نیاز دارد و جهان هم ابدی است. یورگن مولتمان (متولد ۱۹۲۶) از متألهان این مکتب است.
در کنار تحولات پروتستان ها نباید از تحولات به وجود آمده در کلیسای کاتولیک هم غفلت کرد. تا قرن بیستم، کلیسای کاتولیک عمدتاً برخوردی منفی با تحولات جهان معاصر داشت. از زمان پاپ یوحنای بیست و سوم، «نوگرایی» وارد کلیسای کاتولیک شد. وی بر نیاز کلیسا به همگام شدن با جهان معاصر تأکید می کرد. از نظر او، گرچه اصول ایمانی تغییر نمی کنند، شکل بیان آنها می تواند و باید تغییر کند. به عقیدۀ او، پروتستان ها «برادران جدا شده از کلیسا» بودند نه بدعتکارانی شریر. وی در سال ۱۹۶۱ دستور تشکیل شورای دوم واتیکان را صادر کرد. اسناد شورای دوم واتیکان (۱۹۶۲-۱۹۶۵ .م) روحی کاملاً آشتی جویانه دارند و در مورد مسیحیان دیگر، مذاهب مختلف و جهان معاصر لحنی مسالمت آمیز نشان می دهند. در این دوره، جفا و آزار مذهبی که در تاریخ کلیسای کاتولیک نقش بزرگی داشت، رد شد و تمایل به تصدیق خطاهایی که کلیسا مرتکب شده بود، بروز یافت. در این شورا مفهوم تحول و دگرگونی آموزه ها که نخستین بار نیومان (متولد ۱۸۰۱) مطرح کرده بود، ارائه شد. در شورای دوم واتیکان گفته شد که غیرروحانیون هم باید کتاب مقدس را مطالعه کنند. این نگرش نوین، نگرشی کاملاً متفاوت با آرای عالمان الهی کاتولیک در اعصار نه چندان دور بود که ادعا می کردند کلیسا را می توان بدون کتاب مقدس به شکل کامل اداره کرد.
مصوبات شورای دوم واتیکان از پاپ ستاره ای محبوب همگان ساخت و گفت و گو و مذاکره جای سرکوب را گرفت و تغییرات وسیعی در کلیسای کاتولیک به وجود آمد.
جدا از مباحث الهیاتی، در دهه های اخیر جنبش های اجتماعی سیاسی هم در کلیسای مسیحیت به وقوع پیوسته است که در این میان می توان به الهیات نجات بخش اشاره کرد که مسیحیان انقلابی هدایت آن را به عهده دارند و در آن بر حضور مسیحیان در مبارزات آزادی بخش تأکید می شود و نیز به آیین پنجاهه گرایی که بر تجربۀ مستقم روح القدس و تجربۀ روح در زندگی شخصی و نیز بر معنویت گرایی و شفابخشی تأکید می کند، اشاره نمود. به علاوه، نقش جدید زنان در مناصب کلیسایی حتی در میان کاتولیک ها نشان از تأثیر جریانات زن گرایانه در جامعۀ روحانیت مسیحی دارد (تونی لین، تاریخ تفکر مسیحی، ص ۵۲۸-۳۷۵. هاروی کاکس، مسیحیت، ص ۱۳۷-۱۲۱).
نظرات (0)