پیامبران در مسیحیت
در همه ادیان آسمانی، واسطه هایی بین خدا و خلق وجود دارد.
این واسطه ها که نبی یا رسول خوانده می شوند پیام آور وحی هستند.
آنها انسانهایی هستند که به دلایلی شایستگی این جایگاه را دارند. ما ازاین واسطه ها یک سری انتظاراتی داریم. مثل اینکه خودش به چیزی که می گوید عمل کند و در راه عبادت و بندگی خدانسبت به دیگران پیشتاز باشد. همچنین پیام او باید منطبق با فطرت و عقل بشر باشد. نمی شود که همه دروغ را زشت بدانند و یا از تجاوز متنفر باشند اما پیامبر چنین کاری را مجاز بداند.
همچنین او نباید کارهایی را انجام دهد که مخالف پیام الهی باشد یا کاری که نزد همه بشر منفوراست را مرتکب شود. همین طور یک پیامبر ، نباید به گونه ای باشد که انسانها رغبتی به او نداشته باشند.
از دیگر موضوعات مورد اهمیت در مورد پیامبران، بحث عصمت آنها است. چون اگر پیامبری معصوم نباشد نمی توان به سخن او اعتماد کرد. پیامبری که خود باید اسوه والگوی سایرین باشد ، چگونه ممکن است خود گنهکار باشد. اما در کتاب مقدس، انبیاء متهم به گناهانی هستند که بعضا انسانهای عادی حاضر به ارتکاب چنین اعمالی نمی شوند.
ما در اینجا به برخی از نسبت های ناروایی که در کتاب مقدس به انبیاء نسبت داده شده است اشاره می کنیم:
در مورد حضرت نوح علیه السلام در عهد عتیق – که مورد قبول یهودیان و مسیحیان است - آمده است: «و نوح به فلاحت زمین شروع کرد، و تاکستانی غرس نمود. و شراب نوشیده، مست شد، و در خیمۀ خود عریان گردید.» (پیدایش،۹: ۲۰ و ۲۱)
این در حالی است که همین کتاب در مورد میگساران می نویسد: «وای بر آنانی که صبح زود برمیخیزند تا در پی مسکرات بروند، و شب دیر مینشینند تا شرابْ ایشان را گرم نماید و در بزمهای ایشان عود و بربط و دفّ و نی و شراب میباشد.» (اشعیا،۵: ۱۱ و ۱۲)
همچنین در عهد جدید آمده است : «آیا نمیدانید که ظالمان وارث ملکوت خدا نمی شوند؟ فریب مخورید، زیرا فاسقان و بت پرستان و زانیان و متنعمّان و لواط و دزدان و طمعکاران و میگساران و فحّاشان و ستمگران وارث ملکوت خدا نخواهند شد.» (اول قرنتیان،۶: ۹-۱۰)
در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام هم در عهد عتیق آمده است: «و قحطی در آن زمین شد، و ابرام(ابراهیم) به مصر فرود آمد تا در آنجا بسر برد، زیرا که قحط در زمین شدت میکرد. و واقع شد که چون نزدیک به ورود مصر شد، به زن خود سارا گفت: اینک میدانم که تو زن نیکومنظری هستی. همانا چون اهل مصر تو را بینند، گویند: "این زوجۀ اوست." پس مرا بکشند و تو را زنده نگاه دارند. پس بگو که تو خواهر من هستی تا به خاطر تو برای من خیریت شود و جانم بسبب تو زنده ماند. و به مجرد ورود ابرام (ابراهیم) به مصر، اهل مصر آن زن را دیدند که بسیار خوش منظر است. و اُمرای فرعون او را دیدند، و او را در حضور فرعون ستودند. پس وی را به خانۀ فرعون در آوردند. و بخاطر وی با ابرام(ابراهیم) احسان نمود، و او صاحب میش ها و گاوان و حماران و غلامان و کنیزان و ماده الاغان و شتران شد. و خداوند فرعون و اهل خانۀ او را بسبب سارا، زوجۀ ابرام به بلایای سخت مبتلا ساخت.
و فرعون ابرام را خوانده، گفت: این چیست که با من کردی؟ چرا مرا خبر ندادی که او زوجۀ توست؟ چرا گفتی: او خواهر من است، که او را به زنی گرفتم؟ و الان، اینک زوجۀ تو. او را برداشته، روانه شو! آنگاه فرعون در خصوص وی، کسان خود را امر فرمود تا او را با زوجه اش و تمام مایملکش روانه نمودند.» (پیدایش، ۱۲: ۱۰-۲۰)
به عبارت دیگر در این ماجرا ، فرعون از حضرت ابراهیم علیه السلام پاک تر و غیور تر بود که به ابراهیم ایراد می گیرد که چرا با من چنین کردی.
کتاب مقدس، حضرت اسحاق را نیز به همین دروغگوئی و بی غیرتی متهم می کند:
«پس اسحاق در جرار اقامت نمود. ومردمان آن مکان دربارۀ زنش از او جویا شدند. گفت: او خواهر من است، زیرا ترسید که بگوید زوجۀ من است، مبادا اهل آنجا او را به خاطر رفقه که نیکومنظر بود، بکشند. و چون در آنجا مدتی توقف نمود، چنان افتاد که پادشاه فلسطینیان، از دریچه نظاره کرد و دید که اینک اسحاق با زوجۀ خود رفقه، مزاح میکند.
پس اسحاق را خوانده، گفت: همانا این زوجۀ توست! پس چرا گفتی که خواهر من است؟ اسحاق بدو گفت: زیرا گفتم که مبادا برای وی بمیرم. گفت: این چه کار است که با ما کردی؟ نزدیک بود که یکی از قوم با زوجه ات همخواب شود، و بر ما جرمی آورده باشی» (پیداش،۲۶: ۶- ۱۰)
همچنین عهد عتیق اسحاق را به جهل و یعقوب را به دزدیدن نبوت متهم می کند. و براستی نبوتی که قابل دزدیدن است، چطور می تواند زمینه ساز هدایت مردم باشد؟!
«و چون اسحاق پیر شد و چشمانش از دیدن تار گشته بود، پسر بزرگ خود عیسو را طلبیده، به وی گفت: ای پسر من! گفت: بله ؛ گفت: اینک پیر شده ام و وقت اجل خود را نمیدانم. پس اکنون، سلاح خود یعنی ترکش و کمان خویش را گرفته، به صحرا برو، و بز کوهی برای من بگیر، و خورشی برای من چنانکه دوست میدارم ساخته، نزد من حاضر کن، تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را برکت دهد.
و چون اسحاق به پسر خود عیسو سخن می گفت، رفقه بشنید و عیسو به صحرا رفت تا بز کوهی صید کرده، بیاورد. آنگاه رفقه پسر خود یعقوب را خوانده، گفت: اینک پدر تو را شنیدم که به برادرت عیسو گفت: برای من شکاری آورده، خورشی بساز تا آن را بخورم، و قبل از مردنم تو را در حضور خداوند برکت دهم. پس ای پسر من، الان سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر میکنم...
پس نزد پدر خود آمده، گفت: ای پدر من! گفت: لبیک، تو کیستی ای پسر من؟
یعقوب به پدر خود گفت: من نخست زادۀ تو عیسو هستم. آنچه به من فرمودی کردم، الان برخیز، بنشین و از شکار من بخور، تا جانت مرا برکت دهد.اسحاق به پسر خود گفت: ای پسر من! چگونه بدین زودی یافتی؟ گفت: یهوه خدای تو به من رسانید.
اسحاق به یعقوب گفت: ای پسر من، نزدیک بیا تا تو را لمس کنم، که آیا تو پسر من عیسو هستی یا نه. پس یعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد، و او را لمس کرده، گفت: آواز، آواز یعقوب است، لیکن دستها، دستهای عیسوست. و او را نشناخت، زیرا که دستهایش مثل دستهای برادرش عیسو، مودار بود. پس او را برکت داد. و گفت: آیا تو همان پسر من، عیسو هستی؟ گفت: من هستم. پس گفت: نزدیک بیاور تا از شکار پسر خود بخورم و جانم تو را برکت دهد.
پس نزد وی آورد و بخورد و شراب برایش آورد و نوشید. و پدرش، اسحاق به وی گفت: ای پسر من، نزدیک بیا و مرا ببوس. پس نزدیک آمده، او را بوسید و رایحۀ لباس او را بوییده، او را برکت داد.» (پیدایش، ۲۷: ۱-۲۷)
در ادامه این داستان اینطور آمده که عیسو وقتی از شکار برگشت و از ماجرا باخبر شد فریادی زد و به پدر خود اعتراض کرد ولی اسحاق گفت این اتفاق قابل برگشت نبوده و اکنون برادرت که به دروغ و فریب نبوت را از من گرفت سرور و آقای تو می باشد !!!
کتاب مقدس، حضرت لوط را هم به زنا با محارم متهم می کند. پیامبری که شراب می نوشد و نسل دخترانش از او ادامه پیدا می کند.
«و دختر بزرگ به کوچک گفت: پدر ما پیر شده و مردی بر روی زمین نیست که با ما همبستر شود . بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم، و با او همبستر شویم، تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.
پس در همان شب، پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. و روز دیگر، دختر بزرگ به کوچک گفت: دیشب با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم، و تو بیا و با وی همخواب شو، تا نسلی از پدر خود نگاه داریم. آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر کوچک همخواب وی شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند.» (پیدایش، ۱۹: ۳۱- ۳۶)
طبق اعتقاد مسیحیان، حضرت داوود، حضرت سلیمان و حضرت عیسی علیهم السلام از نسل نامشروع به دنیا آمده اند!!. طبق کتاب مقدس یهودا باعروس خود همبستر می شود و فرزندی به نام فارص از او متولد می شود. فرزندی که طبق انجیل متی، حضرت داوود و به تبع آن حضرت سلیمان از نسل او هستند. هر چند همانطور که در ادامه خواهیم گفت، سلیمان نیز از رابطه نامشروع داوود با زن اوریا بدنیا آمد.
« به تامار خبر دادند كه پدر شوهرش براي چيدنِ پشمِ گوسفندان بطرف تمنه حركت كرده است. تامار لباس خود را از تن در آورد و براي اين كه شناخته نشود چادري بر سر انداخت......
يهودا او را ديد، ولي چون او روي خود را پوشانيده بود، او را نشناخت و پنداشت زن بدكارهاي است. پس به كنار جاده بطرف او رفته، به او پيشنهاد كرد كه با وي همبستر شود، غافل از اين كه عروس خودش ميباشد... و با وي همبستر شد و در نتيجه تامار آبستن شد... پس او را فارص ناميدند.» (پیدایش، ۳۸: ۱۳-۲۹)
«يهودا پدر فارِص و زارَح بود و مادرشان تامار نام داشت... يِساي پدر داوود پادشاه، و داوود پدر سليمان بود. مادر سليمان پيشتر زن اوريا بود... و يعقوب، يوسف شوهر مريم را آورد كه عيسي مُسّمى به مسيح از او متولد شد.» (متی، ۱: ۳-۱۶)
همچنین طبق عهد عتیق، دروغ یک پیامبر منجر به مرگ پیامبر دیگری می شود. جرم پیامبر دوم این است که سخن پیامبر اول را باور و گمان کرده وی به راستی از طرف خدا او را دعوت می کند:
«و پادشاه به آن مرد خدا گفت: همراه من به خانه بیا و استراحت نما و تو را اجرت خواهم داد. اما مرد خدا به پادشاه گفت: اگر نصف خانۀ خود را به من بدهی، همراه تو نمی آیم، و در اینجا نه نان میخورم و نه آب مینوشم. زیرا خداوند مرا به کلام خود چنین امر فرموده و گفته است نان مخور و آب منوش و به راهی که آمده ای بر مگرد. پس به راه دیگر برفت و از راهی که به بیت ئیل آمده بود، مراجعت ننمود.
و نبی سالخورده ای در بیت ئیل ساکن بود و پسرانش آمده، او را از هر کاری که آن مرد خدا آن روز در بیت ئیل کرده بود، مخبر ساختند، و نیز سخنانی را که به پادشاه گفته بود، برای پدر خود بیان کردند. و پدر ایشان به ایشان گفت: به کدام راه رفته است؟ و پسرانش دیده بودند که آن مرد خدا که از یهودا آمده بود به کدام راه رفت. پس به پسران خود گفت: الاغ را برای من بیارایید. و الاغ را برایش آراستند و بر آن سوار شد. و از عقب مرد خدا رفته، او را زیر درخت بلوط نشسته یافت.
پس او را گفت: آیا تو آن مرد خدا هستی که از یهودا آمده ای؟
گفت: من هستم. وی را گفت: همراه من به خانه بیاو غذا بخور. او در جواب گفت که همراه تو نمی توانم برگردم و با تو داخل شوم، و در اینجا با تو نه نان میخورم و نه آب می نوشم. زیرا که به فرمان خداوند به من گفته شده است که در آنجا نان مخور و آب منوش و از راهی که آمده ای مراجعت منما. او وی را گفت: من نیز مثل تو نبی هستم و فرشته ای به فرمان خداوند با من متکلم شده، گفت او را با خود به خانه ات برگردان تا نان بخورد و آب بنوشد. اما وی را دروغ گفت.
پس همراه وی در خانه اش برگشته، غذا خورد و آب نوشید. و هنگامی که ایشان بر سفره نشسته بودند، کلام خداوند به آن نبی که او را برگردانیده بود آمد، و به آن مرد خدا که از یهودا آمده بود، ندا کرده، گفت: خداوند چنین میگوید: چونکه از فرمان خداوند تمرد نموده، حکمی را که یهُوَه، خدایت به تو امر فرموده بود نگاه نداشتی، و برگشته، در جایی که به تو گفته شده بود غذا مخور و آب منوش، غذا خوردی و آب نوشیدی، لهذا جسد تو به قبر پدرانت داخل نخواهد شد.»
همچنین در مورد حضرت داوود علیه السلام در عهد عتیق این طور آمده که، با زن شوهردار زنا می کند و وقتی از حاملگی او با خبر می شود شوهرش را به خانه می فرستد تا همه گمان کنند آن زن از شوهر خود، حامله شده و وقتی این نقشه هم نتیجه نمی دهد او را به کشتن می دهد و خود با او ازدواج می کند!!
«و واقع شد در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته، بر پشت بام خانۀ پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو میکند؛ و آن زن بسیار نیکومنظر بود. پس داود فرستاده، دربارۀ زن تحقیق نمود و او را گفتند که آیا این بَتْشَبَع، دختر اَلِیعام، زن اُوریای حِتِّی نیست؟
و داود قاصدان فرستاده، او را گرفت و او نزد وی آمده، داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده، به خانۀ خود برگشت. و آن زن حامله شد و فرستاده، داود را مخبر ساخت و گفت که من حامله هستم. پس داود نزد یوآب فرستاد که اوریای حتّی(همسر آن زن) را نزد من بفرست و یوآب، اُوریا را نزد داود فرستاد. و چون اوریا نزد وی رسید، داود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید. و داود به اوریا گفت: به خانه ات برو و پایهای خود را بشو. پس اوریا از خانۀ پادشاه بیرون رفت و از عقبش، خوانی از پادشاه فرستاده شد. اما اُوریا نزد در خانۀ پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده، به خانۀ خود نرفت...
و بامدادان داود مکتوبی برای یوآب نوشته، به دست اوریا فرستاد. و در مکتوب به این مضمون نوشت که اوریا را در مقدمۀ جنگِ سخت بگذارید، و از عقبش پس بروید تا زده شده، بمیرد...
پس یوآب فرستاده، داود را از جمیع وقایع جنگ خبر داد... و چون زن اوریا شنید که شوهرش اوریا مرده است، برای شوهر خود ماتم گرفت. و چون ایام ماتم گذشت، داود فرستاده، او را به خانۀ خود آورد و او زن وی شد، و برایش پسری زایید. اما کاری که داود کرده بود، در نظر خداوند ناپسند آمد.» (دوم سموئیل،۱۱: ۲-۲۷)
همچنین عهد عتیق حضرت سلیمان و حضرت داوود را متهم به گناه و مخالفت با دستورات خدا می کند:
«او به خداوند گناه ورزيد و مانند پدر خود داود، از خداوند پيروي كامل نكرد.» (اول پادشاهان، ۱۱: ۶)
همچنین طبق کتاب مقدس، حضرت سلیمان برای خودش و همسرانش بتخانه می سازد و مورد خشم خدا قرار می گیرد:
«حتي روي كوهي كه در شرق اورشليم است، دو بتخانه براي كموش بت نفرتانگيز موآب و مولك بت نفرتانگيز عمون ساخت. سليمان براي هر يك از اين زنان اجنبي نيز بتخانهاي جداگانه ساخت تا آنها براي بتهاي خود بخور بسوزانند و قرباني كنند.
هر چند خداوند، خداي اسرائيل، دو بار بر سليمان ظاهر شده و او را از پرستش بتها منع كرده بود، ولي او از امر خداوند سرپيچي كرد و از او برگشت، پس خداوند بر سليمان خشمگين شد» (اول پادشاهان، ۱۱: ۷-۱۰)
هر چند، طبق کتاب مقدس، حضرت سلیمان تنها پیامبر بت پرست نبود. بلکه هارون با دست خودش بتی شبیه به گوساله ساخت و برایش عبادتگاه بنا کرد:
« وقتي بازگشت موسي از كوه سينا به طول انجاميد، مردم نزد هارون جمع شده، گفتند: برخيز و براي ما خدايي بساز تا ما را هدايت كند، چون نميدانيم بر سر موسي كه ما را از مصر بيرون آورد، چه آمده است.
هارون گفت: گوشوارههاي طلا را كه در گوشهاي زنان و دختران و پسران شماست پيش من بياوريد. بنابراين، قوم گوشوارههاي طلاي خود را به هارون دادند. هارون نيز گوشوارههاي طلا را گرفت و آنها را ذوب كرده، در قالبي كه ساخته بود، ريخت و مجسمهاي به شكل گوساله ساخت.
قوم اسرائيل وقتي گوساله را ديدند فرياد برآوردند: اي بنياسرائيل، اين همان خدايي است كه شما را از مصر بيرون آورد. هارون با ديدن اين صحنه، يك قربانگاه نيز جلو آن گوساله ساخت و گفت: فردا براي خداوند جشن ميگيريم. روز بعد، صبح زود، وقتي مردم برخاستند، پيش آن گوساله قربانيهاي سوختني و قربانيهاي سلامتي تقديم نمودند. آنگاه نشسته، خوردند و نوشيدند و دست به كارهاي شرمآور زدند.» (خروج، ۳۲: ۱-۶)
در جای دیگر از کتاب مقدس، الیشع یکی از پیامبران را به ظلم که گناهی نابخشودنی است متهم می کند؛ پیامبری که کودکان بازیگوش را به خاطر جملات کودکانه شان نفرین میکند تا خرس آنها را پاره کند:
«اليشع از اريحا عازم بيتئيل شد. در بين راه عدهاي پسر نوجوان از شهري بيرون آمدند و او را به باد مسخره گرفته، گفتند: اي كچل از اينجا برو. اي كچل از اينجا برو. او نيز برگشت و به نام خداوند آنها را نفرين كرد. آنگاه دو خرس از جنگل بيرون آمدند و چهل و دو نفر از آنان را پاره كـردند.» (دوم پادشاهان، ۲: ۲۳-۲۴)
علت این همه نسبتهای ناروا به پیامبران چیست؟ چرا بنی اسرائیل و کتاب مقدس سعی دارد چهره ی زشتی از انبیای خودشان نشان دهند؟ شاید یکی از مهمترین دلایل این باشد که :
برخلاف ادعای مسیحیان که معتقدند کتب عهد عتیق را انبیاء نوشته اند بررسی های انجام شده نشان می دهد که این ادعا درست نبوده و ادله ی بسیاری بر خلاف آن وجود دارد که بحث آن در بررسی سندی کتاب مقدس آورده شده است. بنابراین تنها احتمالی که درباره علت این همه تهمت به انبیا الهی به نظر می رسد این است که کاهنان یهود که خود گنهکار بودند و گناهان کوچک و بزرگ زیادی را انجام می دادند برای اینکه بتوانند دامن خود را از لکه ننگ گناه پاک کنند و برای خود شریک جرم بتراشند این تهمت ها را به انبیا وارد نمودند تا ثابت شود که گناه کردن حتی از انبیا هم بعید نیست چه رسد به آنان که مقام و منزلتی نزد خدا نداشتند.
نظرات (0)