دنیا دوستی

۱. عيسى بن مريم عليه السلام: دنيادوستى، سرآمد هر گناهى است.(۱)


۲. عيسى بن مريم عليه السلام: به راستى به شما مى‏ گويم: ... همان گونه كه بيمار از نسخه پزشك ماهر- كه در آن اميد شفا دارد-، لذّت مى ‏برد، امّا چون تلخى دارو را به ياد مى ‏آورد، آن شفا در كامش تلخ مى ‏گردد، دنياپرستان نيز از زرق و برق دنيا و انواع نعمت‏هايى كه در آن است، لذّت مى ‏برند؛ امّا همين كه رسيدن ناگهانى مرگ را به ياد مى ‏آورند، آن لذّت، براى آنان تيره و تباه مى ‏شود.(۲)


۳. عيسى بن مريم عليه السلام: به راستى به شما مى ‏گويم: هر كه به رودخانه قدم بگذارد، ناگزير دامنش تَر مى‏ شود، هر چند بكوشد كه تر نشود. همچنين كسى كه دنيادوست باشد، از خطاها و گناهان نمى ‏رَهَد.(۳)


۴. عيسى بن مريم عليه السلام: به خدا سوگند كه دنيا در دل هيچ بنده ‏اى ننشست مگر آن كه دلش به سه چيز از آن پيوست: مشغله‏ اى كه رنج آن از او جدا نشود؛ فقرى كه به بى ‏نيازى دست نيابد؛ و آرزويى كه به پايان نرسد. دنيا طالب است و مطلوب.(۴)
پس كسى كه طالب آخرت است، دنيا در طلب او بر مى ‏آيد تا آن كه روزى ‏اش را از دنيا كامل دريافت كند، و كسى كه طالب دنياست، آخرت در طلب او بر مى ‏آيد تا آن كه مرگ دررسد و گردنش را بگيرد.(۵)


۵. عيسى بن مريم عليه السلام: دنيا را به سروری نگيريد كه شما را به بردگىِ خود مى ‏گيرد.(۶)


۶. عيسى بن مريم عليه السلام: به راستى به شما مى ‏گويم: بنده، هر اندازه هم بكوشد، نمى ‏تواند دو سرور را خدمت كند و ناگزير، يكى از آن دو را بر ديگرى بر مى ‏گزيند.(۷)
همچنين خدادوستى، و دنيادوستى در شما جمع نمى ‏شوند.


۷. عيسى بن مريم عليه السلام: دنيادوستى و آخرت ‏دوستى، در دل هيچ مؤمنى جمع نمى ‏شوند، چنان كه آب و آتش در يك ظرف گرد هم نمى‏ آيند.(۸)


۸. عيسى بن مريم عليه السلام‏ پيوسته به يارانش مى ‏فرمود: اى فرزندان آدم! از دنيا به سوى خدا بگريزيد، و دل از آن بر كنيد؛ زيرا كه نه شما شايسته آن هستيد و نه دنيا شايسته شما، و نه شما در آن مى‏ مانيد و نه دنيا براى شما. دنيا فريب كار و مصيبت ‏بار است.  فريب خورده، كسى است كه فريفته دنيا شود، و زيان ديده، كسى است كه به دنيا اطمينان كند، و كسى كه آن را دوست بدارد و بخواهدش، هلاك مى ‏شود. پس به سوى آفريدگارتان بازگرديد، و از خداوندگارتان پروا داريد، و از آن روزى بترسيد كه نه هيچ پدرى به كار فرزندش مى ‏آيد، و نه هيچ فرزندى به كار پدرش.
كجايند پدرانتان؟ كجايند مادرانتان؟ كجايند برادرانتان؟ كجايند خواهرانتان؟ كجايند فرزندانتان؟ فرا خوانده شدند و [دعوت حق را] لبّيك گفتند، و به دل خاك سپرده شدند، و با مردگان همسايه گشتند، و در زمره از دست رفتگان درآمدند، و از دنيا بيرون رفتند، و از دوستان و عزيزان جدا گشتند، و به آنچه پيش فرستاده بودند نيازمند شدند، و از آنچه بر جاى نهادند، بى‏ نياز. پس چه قدر شما را پند دهند و باز دارند و شما همچنان غافليد، غافل؟!
حكايت شما در دنيا حكايت چهارپایان است: همّ و غمّتان شكم و شهوتتان است. چرا پروا نمى ‏كنيد از كسى كه شما را آفريده و به آن كه نافرمانى ‏اش كند، وعده آتش [دوزخ‏] داده؟! حال آن كه شما كسى نيستيد كه تاب آتش داشته باشيد. و به آن كه از او فرمان‏بردارى كند، وعده بهشت و همجوارى با او در فردوس برين داده است. پس در رسيدن به اين جايگاه، رقابت كنيد و از اهل آن باشيد. نسبت به خود، انصاف داشته باشيد. و با ناتوانان و نيازمندان خود، مهربان و دلسوز بوده و به درگاه خدا خالصانه توبه كنيد، و بندگانى نيك باشيد. نه از شمار شاهان متكبّر و نه از شمار فرعونان مغرور و سركشِ در برابر كسى كه آنها را مقهور مرگ ساخت. آن كه فرادست همه متكبّران عالم است، و خداوندگار آسمان‏ها و زمين‏ها، و خداى پيشينيان و پسينيان، و مالك روز جزا، كيفرش سخت است، و عذابش دردناك. هيچ ستمگرى از چنگ او نمى‏ رهد، و هيچ چيزى از دستش نمى‏ رود، و هيچ چيزى از او دور و پوشيده نمى ‏شود. علمش همه ‏چيز را شمارش مى ‏كند، و او را در جايگاه خودش، در بهشت يا دوزخ، جاى مى ‏دهد.
اى آدميزاد ناتوان! به كجا مى ‏گريزى از كسى كه در تاريكى شبت و روشنايى روزت و در هر حالى از حالاتت تو را مى ‏جويد؟ به راستى ابلاغ كرد آن كه اندرز داد، و رستگار شد آن كه اندرز پذيرفت.(۹)


۹. به عيسى عليه السلام گفته شد: كردارى به ما بياموز كه به سبب آن، خدا ما را دوست بدارد. فرمود: «دنيا را دشمن بداريد تا خدا شما را دوست بدارد».(۱۰)


۱۰. عيسى بن مريم عليه السلام‏ به حواريان: بى تاب‏ترين شما در برابر بلا و گرفتارى، كسى‏ است كه دنيادوست ‏تر باشد.(۱۱)


۱۱. عيسى بن مريم عليه السلام: منفورترين عالمان نزد خداوند، كسى است كه دوست دارد پشت سرش از او ستايش شود، و در مجلس‏ها برايش جا باز كنند، و به ميهمانى دعوتش نمايند، و توشه‏ دان‏ها برايش خالى شود. به راستى به شما مى‏ گويم: اينان مزد خود را در دنيا گرفته ‏اند و خداوند، عذاب آنها را در روز قيامت چند برابر مى ‏كند.(۱۲)


۱۲. عيسى بن مريم عليه السلام: از پليدى دنيا اين كه خداوند در آن نافرمانى مى‏ شود، و آخرت، جز با ترك آن به دست نمى‏ آيد.(۱۳)


۱۳. عيسى بن مريم عليه السلام: به راستى به شما مى ‏گويم: اى بندگان دنيا! شما نه دنيا را دوست داريد و نه به آخرت اميدواريد. اگر دنيا را دوست مى ‏داشتيد، آن كارى را كه به واسطه آن به دنيا رسيده‏ ايد، ارج مى ‏نهاديد، و اگر آخرت را مى ‏خواستيد، كردار كسى را مى ‏كرديد كه به آن اميد دارد.(۱۴)


۱۴. عيسى بن مريم عليه السلام: واى بر شما اى بندگان دنيا! نه چون حكيمان خرد مى ‏ورزيد، و نه چون فرزانگان مى ‏فهميد، و نه چون دانشمندان مى ‏دانيد، و نه چون بندگانِ ترسان هستيد، و نه چون آزادگانِ شرافتمند. زودا كه دنيا شما را از بُن بركَنَد و سرنگونتان كند. سپس بينى ‏تان را به خاك بمالد. آن گاه گناهانتان كاكل شما را بگيرد و دانش (خدا) از پشتِ سر، شما را پيش براند تا آن كه برهنه و تنها به پادشاه سزا دهنده، تسليمتان كند و او سزاى كارهاى بدتان را بدهد.(۱۵)


۱۵. عيسى بن مريم عليه السلام: واى بر شما اى بندگان دنيا! از بهرِ نعمتى زوال آمدنى و زندگى ‏اى به پايان رسيدنى، از خدا مى ‏گريزيد و ديدار او را ناخوش مى ‏داريد؟!
پس چگونه خداوند، ديدار شما را دوست داشته باشد در حالى كه شما ديدار او را ناخوش مى ‏داريد؟! خداوند، تنها، ديدار كسى را دوست دارد كه دوستدار ديدار اوست، و ملاقات كسى را نمى ‏پسندد كه ديدار او را ناخوش دارد. چگونه مى ‏پنداريد كه فقط شما دوست خداييد و نه ديگران، حال آن كه از مرگ مى ‏گريزيد و به دنيا چنگ مى ‏زنيد؟
مرده را چه سود، بوى خوش حنوطش و سفيدى كفنش، در حالى كه همه اينها در زير خاك است؟! همچنين شما را چه سود، زرق و برق دنيايى كه در چشم شما جلوه‏ گرى مى‏ كند، امّا همه‏ اش رو به نيستى و زوال است؟!
شما را چه سود، پاكيزگى پيكرهايتان و روشنى رنگ‏هايتان، در حالى كه به سوى مرگ مى ‏رَويد و در خاك، به دست فراموشى سپرده مى ‏شويد و در تاريكى گور، فرو مى‏ رويد؟!(۱۶)


۱۶. عيسى بن مريم عليه السلام: واى بر دنيادار! چگونه مى ‏ميرد و آن را بر جاى مى‏ نهد، و از دنيا آسوده خاطر مى ‏شود، ولى دنيا فريبش مى ‏دهد، و به آن اعتماد مى ‏كند؛ ليك دنيا رهايش مى‏ كند؟! واى بر فريب خوردگان دنيا، كه آنچه را ناخوش مى ‏دارند بر سرشان مى ‏آورد، و آنچه را دوست مى‏ دارند، از آنها مى ‏گيرد، و آنچه را بدان تهديدشان كرده است، نزدشان مى ‏آورد!(۱۷)


۱۷. امام صادق عليه السلام: عيسى بن مريم عليه السلام بر آبادى ‏اى مى ‏گذشت كه مردم آن و پرندگان و چرندگانش، همه مرده بودند. فرمود: «بدانيد كه اينها به عذاب مرده ‏اند؛ كه اگر [به مرگ طبيعى‏] مرده بودند، قطعاً يكديگر را به خاك مى‏ سپردند».(۱۸)
حواريان گفتند: اى روح و كلمه خدا! دعا كن خداوند اينان را براى ما زنده گردانَد تا به ما گزارش دهند كه كردارهايشان چه بوده است [كه به عذاب دچار شده ‏اند] تا ما از آن كردارها دورى كنيم.(۱۹)
عيسى عليه السلام به درگاه خداوندگارش دعا كرد. پس، از آسمان ندا آمد كه: «آنان را صدا بزن». عيسى عليه السلام شبانه بر تپّه‏ اى ايستاد و فرمود: «اى اهل اين آبادى!».
يكى از ميان آنان پاسخ داد كه: بله، اى روح و كلمه خدا!
فرمود: «كردارهاى شما چه بوده است؟!».
آن كس گفت: پرستش طاغوت و دنيادوستى، و ترس اندك [از خدا] و آرزوى دراز، و فرو رفتن در غفلت لهو و لعب.
فرمود: «دنيادوستى شما چگونه بود؟».
گفت: همانند محبّت و علاقه كودك به مادرش. هرگاه به ما روى مى ‏آوَرْد، شاد و مسرور مى ‏گشتيم، و هر زمان به ما پشت مى ‏نمود، مى‏ گريستيم و اندوهناك مى ‏شديم.
فرمود: «طاغوت ‏پرستى ‏تان چگونه بود؟».
گفت: از اهل گناهان، فرمان‏بردارى مى ‏كرديم.
فرمود: «فرجام كارتان چه شد؟».
گفت: شب، در سلامت خفتيم و صبحگاهان در هاويه بوديم.
فرمود: «هاويه چيست؟».
گفت: سجّين.
فرمود: «سجّين چيست؟».
گفت: كوه‏هايى آتشين اند كه تا روز قيامت بر ما شعله مى ‏كشند.
فرمود: «شما چه گفتيد و به شما چه گفته شد؟».
گفت: گفتيم: ما را به دنيا باز گردانيد تا [زين پس‏] به آن زهد ورزيم. به ما گفته شد:دروغ مى ‏گوييد.
فرمود: «چرا از ميان اينها كسى جز تو با من سخن نگفت؟!».
گفت: اى روح خدا! بر آنها لگام ‏هايى از آتش زده شده كه در دست فرشتگانى درشت خو و سختگير است، و من در ميان ايشان بودم؛ ليك همانندشان نبودم، و چون عذاب فرود آمد، مرا هم با آنان در بر گرفت. و اينك من با تار مويى بر لبه دوزخ آويزان گشته ‏ام، نمى‏ دانم در آن فرو مى ‏افتم يا از آن نجات مى ‏يابم.(۲۰)
عيسى عليه السلام رو به حواريان كرد و فرمود: «اى دوستان خدا! خوردن نان خشك با نمك‏ نيم كوب، و خوابيدن در خرابه ‏ها بسى بهتر است اگر با عافيت دنيا و آخرت همراه باشد».(۲۱)


۱۸. روزى عيسى بن مريم عليه السلام با سه تن از يارانش در پى كارى مى ‏رفت كه در بين راه، به سه خشت طلا برخورد. به يارانش فرمود: «اين، قاتل مردم است!» و سپس رفت. يكى از آن سه تن گفت: من كارى دارم، و برگشت. ديگرى نيز گفت: من كارى دارم، و برگشت، و سومى هم گفت: من كارى دارم، و برگشت، و هر سه نفر در كنار خشت‏ هاى طلا به هم رسيدند. دوتاى آنها به سومى گفتند: برو و برايمان غذايى بخر. او رفت و غذايى خريد و در آن زهر ريخت تا آن دو نفر را بكشد و خودش تنها طلاها را بردارد، آن دو نفر هم به يكديگر گفتند: وقتى آمد او را مى‏ كشيم تا با ما شريك نشود. چون آمد، برخاستند و وى را كشتند، و سپس غذا را خوردند و خود نيز مردند.
عيسى عليه السلام نزد آنها برگشت، ديد هر سه در اطراف خشت‏ هاى طلا مرده ‏اند. به اذن خداى تعالى آنها را زنده كرد، سپس فرمود: «به شما نگفتم كه اين [خشت‏هاى طلا] قاتل مردم است؟!».(۲۲)


۱۹. مردى با عيسى بن مريم عليه السلام همراه شد و گفت: مى ‏خواهم با تو و همراه تو باشم. آن دو به راه افتادند تا به كنار جوى آبى رسيدند، نشستند و مشغول غذا خوردن شدند. آنها سه گرده نان با خود داشتند. دو گرده را خوردند و يكى باقى ماند. عيسى عليه السلام به كنار جوى رفت و آبى نوشيد و برگشت؛ امّا ديد آن گرده نان نيست. به آن مرد فرمود: «چه كسى نان را برداشت؟».
مرد گفت: نمى‏ دانم.
عيسى با همسفر خود حركت كرد. در بين راه، ماده آهويى را با دو بچّه ‏اش‏ ديد. يكى از آن دو را صدا زد. بچّه آهو نزدش رفت. عيسى عليه السلام آن را سر بريد و قسمتى از بدنش را بريان كرد و خودش و آن مرد خوردند.(۲۳)
سپس به بچه آهو فرمود: «به اذن خدا برخيز». بچّه آهو [زنده شد و] برخاست و رفت. پس به آن مرد فرمود: «تو را به آن خدايى كه اين معجزه را نشانت داد، قسم، به من بگو چه كسى آن گرده نان را برداشت؟!».
مرد باز گفت: نمى ‏دانم.
سپس دوباره به راه افتادند تا به رودخانه ‏اى رسيدند.
عيسى عليه السلام دست مرد را گرفت و هر دو بر روى آب رفتند و چون گذشتند، فرمود: «تو را به آن خدايى كه اين معجزه را نشانت داد، سوگند، به من بگو چه كسى آن گرده نان را برداشت؟!».
مرد باز گفت: نمى ‏دانم. پس رفتند تا به بيابانى رسيدند و نشستند.(۲۴) عيسى عليه السلام مقدارى خاك يا توده ‏اى ريگ جمع كرد و فرمود: «به اذن خدا طلا شو!» و طلا شد. عيسى عليه السلام آنها را سه قسمت كرد و فرمود: «يك سوم از آنِ من؛ يك سوم از آنِ تو؛ يك سوم ديگر هم از آن كسى كه نان را برداشته است».(۲۵)
مرد گفت: من نان را برداشته ‏ام.
عيسى عليه السلام فرمود: «همه ‏اش از آنِ تو». و از آن مرد جدا شد. دو مرد در بيابان به او رسيدند و طلاها را با او ديدند. تصميم گرفتند آن مرد را بكشند و طلاهايش را بگيرند. مرد گفت: ميان خود سه قسمت مى ‏كنيم؛ امّا فعلًا يك نفرمان به آبادى برود و غذايى بخرد. يكى ‏شان را فرستادند. آن كه فرستاده شده بود با خود گفت:
چرا اين طلاها را قسمت كنم. در اين غذا زهر مى ‏ريزم و آن دو نفر را مى ‏كشم، و چنين كرد. آن دو نفر هم گفتند: چرا بايد يك سوم طلاها را به او بدهيم؛ وقتى برگشت، او را مى‏ كشيم و طلاها را ميان خودمان قسمت مى ‏كنيم.
چون آن مرد برگشت، او را كشتند و غذا را خوردند و آن دو نيز مردند، و طلاها در بيابان باقى ماند و جسد آن سه مرد در كنار طلاها.
عيسى عليه السلام بر جنازه آنها در آن حال گذشت و به ياران خود فرمود: «اين است دنيا؛ پس از آن برحذر باشيد». (۲۶)و(۲۷)


۲۰. عيسى عليه السلام بر شهر ويرانه‏اى گذشت. شهر قشنگى بود. فرمود: «بار پروردگارا! به اين شهر امر كن به من پاسخ دهد».
خداوند به آن شهر وحى فرمود كه: «اى شهر ويران! به عيسى پاسخ بده».
شهر صدا زد: دوست عزيزم عيسى! از من چه مى ‏خواهى؟
عيسى پرسيد: «درختان و جوى‏ ها و كاخ‏هايت چه شدند و ساكنانت كجايند؟».
شهر گفت: دوست عزيزم! تهديد راستين پروردگارت فرا رسيد و درختانم خشك شدند، و جوى ‏هايم خشكيدند، و كاخ‏ هايم ويران گشتند، و ساكنانم مردند.
عيسى عليه السلام پرسيد: «پس اموالشان كجاست؟».
شهر گفت: اموالى را كه از حلال و حرام جمع كردند، در شكم من است. خداوند، وارث آسمان‏ها و زمين است.
در اين هنگام، عيسى عليه السلام بانگ زد كه: «من از سه كس در شگفتم: آن كه در پى دنياست، با آن كه مرگ در پى اوست؛ آن كه كاخ مى‏ سازد، در حالى كه گور، منزلگاه اوست؛ و آن كه صدايش را به خنده بلند مى‏ كند، با آن كه دوزخ پيش روى اوست!
اى آدميزاد! تو نه از بسيار سير مى ‏شوى و نه به اندك مى‏ سازى. براى كسى دارايى گرد مى ‏آورى كه تو را نمى ‏ستايد، و بر خداوندگارى وارد مى‏ شوى كه معذورت نمى ‏دارد. تو بنده شكم و شهوت خويش هستى، و شكمت را آن گاه پر مى ‏كنى كه بر گور خود درآيى، و تو اى آدميزاد! اموالى را كه گرد آورده ‏اى، در ترازوى ديگران مى ‏بينى».(۲۸)


۲۱. عيسى بن مريم عليه السلام: به دارايى دنياداران منگريد؛ زيرا كه برق دارايىِ آنها نور ايمان‏ شما را مى ‏بَرد.(۲۹)


۲۲. عيسى بن مريم عليه السلام‏ : به راستى به شما مى ‏گويم: اى بندگان دنيا! چگونه به آخرت دست يابد آن كه از ميل خود به دنيا نمى ‏كاهد، و دل از آن بر نمى ‏كَنَد؟!(۳۰)


۲۳. عيسى بن مريم عليه السلام: واى بر شما اى بندگان دنيا! مگر نه اين است كه به واسطه دانش، بر همه خلايق، فرمان‏روايى داده شده ‏ايد؛ ليك شما آن را به دور افكنديد و به كارش نبستيد، و به دنيا روى آورديد و دنيايى داورى مى ‏كنيد، و براى دنيا آماده مى ‏شويد، و آن را بر مى‏ گزينيد و آبادش مى ‏كنيد؟! تا كى دنيايى هستيد، و براى خدا در شما نصيبى نيست؟!(۳۱)


پاورقی:
(۱). تحف العقول: ص ۵۰۸، مجمع البيان: ج ۷ ص ۳۰۵، كنز الفوائد: ج ۱ ص ۲۱۷ كلاهما عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۱ ح ۱۷؛ المغني عن حمل الأسفار: ج ۲ ص ۹۸۰ ح ۳۵۸۳ عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، البداية والنهاية: ج ۲ ص ۸۹ عن يحيى بن سعيد، كنز العمّال: ج ۳ ص ۱۹۲ ح ۶۱۱۴.
(۲). تحف العقول: ص ۵۰۷، التحصين لابن فهد: ص ۵ ح ۲ نحوه، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۰ ح ۱۷ وراجع: عدّة الداعي: ص ۹۶.
(۳). تحف العقول: ص ۵۱۰، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۴ ح ۱۷؛ تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۴۶۰ عن سفيان بن عيينة وج ۶۸ ص ۶۴.
(۴). في المصدر« غناه»، والصواب ما أثبتناه كما في الدرّ المنثور.
(۵). تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۴۲۹ عن شعيب بن صالح، الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۱۲.
(۶). تفسير الفخر الرازي: ج ۲۲ ص ۱۳۶، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج ۱۹ ص ۳۳۰؛ تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۲۹، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۲۷ ح ۴۸.
(۷). تحف العقول: ص ۵۰۳، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۰۷ ح ۱۷.
(۸). البداية والنهاية: ج ۲ ص ۸۹، تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۴۳۱ كلاهما عن سفيان الثوري، إحياء العلوم: ج ۳ ص ۳۰۱؛ تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۳۱، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۲۷ ح ۵۱.
(۹). الأمالي للصدوق: ص ۶۵۰ ح ۸۸۴ عن منصور بن حازم عن الإمام الصادق عليه السلام، روضة الواعظين: ص ۴۸۹ عن الإمام الصادق عنه عليهما السلام، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۲۸۸ ح ۱۳.
(۱۰). تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۳۴، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۲۸ ح ۵۵؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج ۱۹ ص ۲۸۸ من دون إسناد إليه عليه السلام، إحياء العلوم: ج ۳ ص ۳۰۳.
(۱۱). تحف العقول: ص ۳۹۳ عن الإمام الكاظم عليه السلام وص ۵۰۹، بحار الأنوار: ج ۱ ص ۱۴۶ ح ۳۰؛ البداية والنهاية: ج ۹ ص ۳۰۰، حلية الأولياء: ج ۴ ص ۶۷ الرقم ۲۵۶، سير أعلام النبلاء: ج ۴ ص ۵۵۱ الرقم ۲۱۹ كلّها عن وهب بن منبّه وفيها« المصيبة» بدل« البلاء»، الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۰۵.
(۱۲). عيون الأخبار لابن قتيبة: ج ۲ ص ۱۲۷.
(۱۳). ربيع الأبرار: ج ۱ ص ۹۳، حلية الأولياء: ج ۸ ص ۱۴۶ الرقم ۴۰۶ عن وهيب بن الورد، إحياء العلوم: ج ۳ ص ۲۹۹ كلاهما نحوه؛ تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۲۹ نحوه، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۲۷ ح ۴۹.
(۱۴). تحف العقول: ص ۵۱۱، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۵ ح ۱۷.
(۱۵). تحف العقول: ص ۵۰۸، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۱ ح ۱۷.
(۱۶). تحف العقول: ص ۵۰۵، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۰۸ ح ۱۷.
(۱۷). التحصين لابن فهد: ص ۲۹ ح ۴۹، الأمالي للمفيد: ص ۲۰۹ ح ۴۳ عن ابن سنان عن الإمام الصادق عنه عليهما السلام نحوه وليس فيه صدره إلى« وتخذله»، تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۳۲ وفيه« رهقهم» بدل« أتتهم»، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۲۸ ح ۵۴؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج ۱۹ ص ۲۸۷ من دون إسناد إليه عليه السلام نحوه.
(۱۸). السُّخط: الغضب( المصباح المنير: ص ۲۶۹« سخط»).
(۱۹). الشّرف: العلوّ، والمكان العالي( الصحاح: ج ۴ ص ۱۳۷۹« شرف»).
(۲۰). شفير جهنّم: أي جانبها وحرفها( النهاية: ج ۲ ص ۴۸۵« شفر»).
(۲۱). الكافي: ج ۲ ص ۳۱۸ ح ۱۱ عن مهاجر الأسدي، مشكاة الأنوار: ص ۴۶۱ ح ۱۵۳۸ عن مهاجر الأسدي عن الإمام الصادق عن أبيه عليهما السلام، بحار الأنوار: ج ۷۳ ص ۱۰ ح ۳؛ حلية الأولياء: ج ۴ ص ۶۱ الرقم ۳۳۶، البداية والنهاية: ج ۹ ص ۲۹۶ كلاهما عن وهب بن منبّه نحوه، الدرّ المنثور: ج ۸ ص ۶۰۷.
(۲۲). الأمالي للصدوق: ص ۲۴۷ ح ۲۶۷ عن عبد اللَّه بن طلحة وإسماعيل بن جابر وعمّار بن مروان، روضة الواعظين: ص ۴۶۹، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۲۸۴ ح ۵
(۲۳). شَوَيتُ اللحمَ ... وأشوَيتُه- بالألف- لُغة( المصباح المنير: ص ۳۲۸« شوي»).
(۲۴). المَفَازَة: البَرِّيّة القَفر( النهاية: ج ۳ ص ۴۷۸« فوز»).
(۲۵). الكَثيب: الرمل المستطيل المحدودب( النهاية: ج ۴ ص ۱۵۲« كتب»).
(۲۶). محمدى رى‏شهرى، محمد، حكمت نامه عيسى بن مريم «عليهما السلام»، ۱جلد، موسسه علمى فرهنگى دار الحديث، سازمان چاپ و نشر - قم - ايران، چاپ: ۲، ۱۳۹۲ ه.ش.
(۲۷). تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۷۹؛ تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۳۹۵، إحياء العلوم: ج ۳ ص ۳۹۹ كلاهما عن ليث نحوه، الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۱۹.
(۲۸). البداية والنهاية: ج ۲ ص ۹۰، تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۴۵۵ وفيه« حسد» بدل« حشد».
(۲۹). إحياء العلوم: ج ۴ ص ۲۹۷.
(۳۰). تحف العقول: ص ۵۱۱، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۵ ح ۱۷؛ تاريخ دمشق: ج ۶۸ ص ۶۶ نحوه.
(۳۱). تحف العقول: ص ۵۰۸، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۱ ح ۱۷.

نظرات (0)

هنوز نظری ارسال نشده است

  1. بهتر است نام و نظر خود را فارسی تایپ کنید ( برای انتشار سریع نظر یا افزودن فایل پیوست، باید وارد حساب کاربری خود شوید )
پیوست (0 / 3)
انتشار موقعیت