۱. عيسى بن مريم عليه السلام: دنيادوستى، سرآمد هر گناهى است.(۱)
۲. عيسى بن مريم عليه السلام: به راستى به شما مى گويم: ... همان گونه كه بيمار از نسخه پزشك ماهر- كه در آن اميد شفا دارد-، لذّت مى برد، امّا چون تلخى دارو را به ياد مى آورد، آن شفا در كامش تلخ مى گردد، دنياپرستان نيز از زرق و برق دنيا و انواع نعمتهايى كه در آن است، لذّت مى برند؛ امّا همين كه رسيدن ناگهانى مرگ را به ياد مى آورند، آن لذّت، براى آنان تيره و تباه مى شود.(۲)
۳. عيسى بن مريم عليه السلام: به راستى به شما مى گويم: هر كه به رودخانه قدم بگذارد، ناگزير دامنش تَر مى شود، هر چند بكوشد كه تر نشود. همچنين كسى كه دنيادوست باشد، از خطاها و گناهان نمى رَهَد.(۳)
۴. عيسى بن مريم عليه السلام: به خدا سوگند كه دنيا در دل هيچ بنده اى ننشست مگر آن كه دلش به سه چيز از آن پيوست: مشغله اى كه رنج آن از او جدا نشود؛ فقرى كه به بى نيازى دست نيابد؛ و آرزويى كه به پايان نرسد. دنيا طالب است و مطلوب.(۴)
پس كسى كه طالب آخرت است، دنيا در طلب او بر مى آيد تا آن كه روزى اش را از دنيا كامل دريافت كند، و كسى كه طالب دنياست، آخرت در طلب او بر مى آيد تا آن كه مرگ دررسد و گردنش را بگيرد.(۵)
۵. عيسى بن مريم عليه السلام: دنيا را به سروری نگيريد كه شما را به بردگىِ خود مى گيرد.(۶)
۶. عيسى بن مريم عليه السلام: به راستى به شما مى گويم: بنده، هر اندازه هم بكوشد، نمى تواند دو سرور را خدمت كند و ناگزير، يكى از آن دو را بر ديگرى بر مى گزيند.(۷)
همچنين خدادوستى، و دنيادوستى در شما جمع نمى شوند.
۷. عيسى بن مريم عليه السلام: دنيادوستى و آخرت دوستى، در دل هيچ مؤمنى جمع نمى شوند، چنان كه آب و آتش در يك ظرف گرد هم نمى آيند.(۸)
۸. عيسى بن مريم عليه السلام پيوسته به يارانش مى فرمود: اى فرزندان آدم! از دنيا به سوى خدا بگريزيد، و دل از آن بر كنيد؛ زيرا كه نه شما شايسته آن هستيد و نه دنيا شايسته شما، و نه شما در آن مى مانيد و نه دنيا براى شما. دنيا فريب كار و مصيبت بار است. فريب خورده، كسى است كه فريفته دنيا شود، و زيان ديده، كسى است كه به دنيا اطمينان كند، و كسى كه آن را دوست بدارد و بخواهدش، هلاك مى شود. پس به سوى آفريدگارتان بازگرديد، و از خداوندگارتان پروا داريد، و از آن روزى بترسيد كه نه هيچ پدرى به كار فرزندش مى آيد، و نه هيچ فرزندى به كار پدرش.
كجايند پدرانتان؟ كجايند مادرانتان؟ كجايند برادرانتان؟ كجايند خواهرانتان؟ كجايند فرزندانتان؟ فرا خوانده شدند و [دعوت حق را] لبّيك گفتند، و به دل خاك سپرده شدند، و با مردگان همسايه گشتند، و در زمره از دست رفتگان درآمدند، و از دنيا بيرون رفتند، و از دوستان و عزيزان جدا گشتند، و به آنچه پيش فرستاده بودند نيازمند شدند، و از آنچه بر جاى نهادند، بى نياز. پس چه قدر شما را پند دهند و باز دارند و شما همچنان غافليد، غافل؟!
حكايت شما در دنيا حكايت چهارپایان است: همّ و غمّتان شكم و شهوتتان است. چرا پروا نمى كنيد از كسى كه شما را آفريده و به آن كه نافرمانى اش كند، وعده آتش [دوزخ] داده؟! حال آن كه شما كسى نيستيد كه تاب آتش داشته باشيد. و به آن كه از او فرمانبردارى كند، وعده بهشت و همجوارى با او در فردوس برين داده است. پس در رسيدن به اين جايگاه، رقابت كنيد و از اهل آن باشيد. نسبت به خود، انصاف داشته باشيد. و با ناتوانان و نيازمندان خود، مهربان و دلسوز بوده و به درگاه خدا خالصانه توبه كنيد، و بندگانى نيك باشيد. نه از شمار شاهان متكبّر و نه از شمار فرعونان مغرور و سركشِ در برابر كسى كه آنها را مقهور مرگ ساخت. آن كه فرادست همه متكبّران عالم است، و خداوندگار آسمانها و زمينها، و خداى پيشينيان و پسينيان، و مالك روز جزا، كيفرش سخت است، و عذابش دردناك. هيچ ستمگرى از چنگ او نمى رهد، و هيچ چيزى از دستش نمى رود، و هيچ چيزى از او دور و پوشيده نمى شود. علمش همه چيز را شمارش مى كند، و او را در جايگاه خودش، در بهشت يا دوزخ، جاى مى دهد.
اى آدميزاد ناتوان! به كجا مى گريزى از كسى كه در تاريكى شبت و روشنايى روزت و در هر حالى از حالاتت تو را مى جويد؟ به راستى ابلاغ كرد آن كه اندرز داد، و رستگار شد آن كه اندرز پذيرفت.(۹)
۹. به عيسى عليه السلام گفته شد: كردارى به ما بياموز كه به سبب آن، خدا ما را دوست بدارد. فرمود: «دنيا را دشمن بداريد تا خدا شما را دوست بدارد».(۱۰)
۱۰. عيسى بن مريم عليه السلام به حواريان: بى تابترين شما در برابر بلا و گرفتارى، كسى است كه دنيادوست تر باشد.(۱۱)
۱۱. عيسى بن مريم عليه السلام: منفورترين عالمان نزد خداوند، كسى است كه دوست دارد پشت سرش از او ستايش شود، و در مجلسها برايش جا باز كنند، و به ميهمانى دعوتش نمايند، و توشه دانها برايش خالى شود. به راستى به شما مى گويم: اينان مزد خود را در دنيا گرفته اند و خداوند، عذاب آنها را در روز قيامت چند برابر مى كند.(۱۲)
۱۲. عيسى بن مريم عليه السلام: از پليدى دنيا اين كه خداوند در آن نافرمانى مى شود، و آخرت، جز با ترك آن به دست نمى آيد.(۱۳)
۱۳. عيسى بن مريم عليه السلام: به راستى به شما مى گويم: اى بندگان دنيا! شما نه دنيا را دوست داريد و نه به آخرت اميدواريد. اگر دنيا را دوست مى داشتيد، آن كارى را كه به واسطه آن به دنيا رسيده ايد، ارج مى نهاديد، و اگر آخرت را مى خواستيد، كردار كسى را مى كرديد كه به آن اميد دارد.(۱۴)
۱۴. عيسى بن مريم عليه السلام: واى بر شما اى بندگان دنيا! نه چون حكيمان خرد مى ورزيد، و نه چون فرزانگان مى فهميد، و نه چون دانشمندان مى دانيد، و نه چون بندگانِ ترسان هستيد، و نه چون آزادگانِ شرافتمند. زودا كه دنيا شما را از بُن بركَنَد و سرنگونتان كند. سپس بينى تان را به خاك بمالد. آن گاه گناهانتان كاكل شما را بگيرد و دانش (خدا) از پشتِ سر، شما را پيش براند تا آن كه برهنه و تنها به پادشاه سزا دهنده، تسليمتان كند و او سزاى كارهاى بدتان را بدهد.(۱۵)
۱۵. عيسى بن مريم عليه السلام: واى بر شما اى بندگان دنيا! از بهرِ نعمتى زوال آمدنى و زندگى اى به پايان رسيدنى، از خدا مى گريزيد و ديدار او را ناخوش مى داريد؟!
پس چگونه خداوند، ديدار شما را دوست داشته باشد در حالى كه شما ديدار او را ناخوش مى داريد؟! خداوند، تنها، ديدار كسى را دوست دارد كه دوستدار ديدار اوست، و ملاقات كسى را نمى پسندد كه ديدار او را ناخوش دارد. چگونه مى پنداريد كه فقط شما دوست خداييد و نه ديگران، حال آن كه از مرگ مى گريزيد و به دنيا چنگ مى زنيد؟
مرده را چه سود، بوى خوش حنوطش و سفيدى كفنش، در حالى كه همه اينها در زير خاك است؟! همچنين شما را چه سود، زرق و برق دنيايى كه در چشم شما جلوه گرى مى كند، امّا همه اش رو به نيستى و زوال است؟!
شما را چه سود، پاكيزگى پيكرهايتان و روشنى رنگهايتان، در حالى كه به سوى مرگ مى رَويد و در خاك، به دست فراموشى سپرده مى شويد و در تاريكى گور، فرو مى رويد؟!(۱۶)
۱۶. عيسى بن مريم عليه السلام: واى بر دنيادار! چگونه مى ميرد و آن را بر جاى مى نهد، و از دنيا آسوده خاطر مى شود، ولى دنيا فريبش مى دهد، و به آن اعتماد مى كند؛ ليك دنيا رهايش مى كند؟! واى بر فريب خوردگان دنيا، كه آنچه را ناخوش مى دارند بر سرشان مى آورد، و آنچه را دوست مى دارند، از آنها مى گيرد، و آنچه را بدان تهديدشان كرده است، نزدشان مى آورد!(۱۷)
۱۷. امام صادق عليه السلام: عيسى بن مريم عليه السلام بر آبادى اى مى گذشت كه مردم آن و پرندگان و چرندگانش، همه مرده بودند. فرمود: «بدانيد كه اينها به عذاب مرده اند؛ كه اگر [به مرگ طبيعى] مرده بودند، قطعاً يكديگر را به خاك مى سپردند».(۱۸)
حواريان گفتند: اى روح و كلمه خدا! دعا كن خداوند اينان را براى ما زنده گردانَد تا به ما گزارش دهند كه كردارهايشان چه بوده است [كه به عذاب دچار شده اند] تا ما از آن كردارها دورى كنيم.(۱۹)
عيسى عليه السلام به درگاه خداوندگارش دعا كرد. پس، از آسمان ندا آمد كه: «آنان را صدا بزن». عيسى عليه السلام شبانه بر تپّه اى ايستاد و فرمود: «اى اهل اين آبادى!».
يكى از ميان آنان پاسخ داد كه: بله، اى روح و كلمه خدا!
فرمود: «كردارهاى شما چه بوده است؟!».
آن كس گفت: پرستش طاغوت و دنيادوستى، و ترس اندك [از خدا] و آرزوى دراز، و فرو رفتن در غفلت لهو و لعب.
فرمود: «دنيادوستى شما چگونه بود؟».
گفت: همانند محبّت و علاقه كودك به مادرش. هرگاه به ما روى مى آوَرْد، شاد و مسرور مى گشتيم، و هر زمان به ما پشت مى نمود، مى گريستيم و اندوهناك مى شديم.
فرمود: «طاغوت پرستى تان چگونه بود؟».
گفت: از اهل گناهان، فرمانبردارى مى كرديم.
فرمود: «فرجام كارتان چه شد؟».
گفت: شب، در سلامت خفتيم و صبحگاهان در هاويه بوديم.
فرمود: «هاويه چيست؟».
گفت: سجّين.
فرمود: «سجّين چيست؟».
گفت: كوههايى آتشين اند كه تا روز قيامت بر ما شعله مى كشند.
فرمود: «شما چه گفتيد و به شما چه گفته شد؟».
گفت: گفتيم: ما را به دنيا باز گردانيد تا [زين پس] به آن زهد ورزيم. به ما گفته شد:دروغ مى گوييد.
فرمود: «چرا از ميان اينها كسى جز تو با من سخن نگفت؟!».
گفت: اى روح خدا! بر آنها لگام هايى از آتش زده شده كه در دست فرشتگانى درشت خو و سختگير است، و من در ميان ايشان بودم؛ ليك همانندشان نبودم، و چون عذاب فرود آمد، مرا هم با آنان در بر گرفت. و اينك من با تار مويى بر لبه دوزخ آويزان گشته ام، نمى دانم در آن فرو مى افتم يا از آن نجات مى يابم.(۲۰)
عيسى عليه السلام رو به حواريان كرد و فرمود: «اى دوستان خدا! خوردن نان خشك با نمك نيم كوب، و خوابيدن در خرابه ها بسى بهتر است اگر با عافيت دنيا و آخرت همراه باشد».(۲۱)
۱۸. روزى عيسى بن مريم عليه السلام با سه تن از يارانش در پى كارى مى رفت كه در بين راه، به سه خشت طلا برخورد. به يارانش فرمود: «اين، قاتل مردم است!» و سپس رفت. يكى از آن سه تن گفت: من كارى دارم، و برگشت. ديگرى نيز گفت: من كارى دارم، و برگشت، و سومى هم گفت: من كارى دارم، و برگشت، و هر سه نفر در كنار خشت هاى طلا به هم رسيدند. دوتاى آنها به سومى گفتند: برو و برايمان غذايى بخر. او رفت و غذايى خريد و در آن زهر ريخت تا آن دو نفر را بكشد و خودش تنها طلاها را بردارد، آن دو نفر هم به يكديگر گفتند: وقتى آمد او را مى كشيم تا با ما شريك نشود. چون آمد، برخاستند و وى را كشتند، و سپس غذا را خوردند و خود نيز مردند.
عيسى عليه السلام نزد آنها برگشت، ديد هر سه در اطراف خشت هاى طلا مرده اند. به اذن خداى تعالى آنها را زنده كرد، سپس فرمود: «به شما نگفتم كه اين [خشتهاى طلا] قاتل مردم است؟!».(۲۲)
۱۹. مردى با عيسى بن مريم عليه السلام همراه شد و گفت: مى خواهم با تو و همراه تو باشم. آن دو به راه افتادند تا به كنار جوى آبى رسيدند، نشستند و مشغول غذا خوردن شدند. آنها سه گرده نان با خود داشتند. دو گرده را خوردند و يكى باقى ماند. عيسى عليه السلام به كنار جوى رفت و آبى نوشيد و برگشت؛ امّا ديد آن گرده نان نيست. به آن مرد فرمود: «چه كسى نان را برداشت؟».
مرد گفت: نمى دانم.
عيسى با همسفر خود حركت كرد. در بين راه، ماده آهويى را با دو بچّه اش ديد. يكى از آن دو را صدا زد. بچّه آهو نزدش رفت. عيسى عليه السلام آن را سر بريد و قسمتى از بدنش را بريان كرد و خودش و آن مرد خوردند.(۲۳)
سپس به بچه آهو فرمود: «به اذن خدا برخيز». بچّه آهو [زنده شد و] برخاست و رفت. پس به آن مرد فرمود: «تو را به آن خدايى كه اين معجزه را نشانت داد، قسم، به من بگو چه كسى آن گرده نان را برداشت؟!».
مرد باز گفت: نمى دانم.
سپس دوباره به راه افتادند تا به رودخانه اى رسيدند.
عيسى عليه السلام دست مرد را گرفت و هر دو بر روى آب رفتند و چون گذشتند، فرمود: «تو را به آن خدايى كه اين معجزه را نشانت داد، سوگند، به من بگو چه كسى آن گرده نان را برداشت؟!».
مرد باز گفت: نمى دانم. پس رفتند تا به بيابانى رسيدند و نشستند.(۲۴) عيسى عليه السلام مقدارى خاك يا توده اى ريگ جمع كرد و فرمود: «به اذن خدا طلا شو!» و طلا شد. عيسى عليه السلام آنها را سه قسمت كرد و فرمود: «يك سوم از آنِ من؛ يك سوم از آنِ تو؛ يك سوم ديگر هم از آن كسى كه نان را برداشته است».(۲۵)
مرد گفت: من نان را برداشته ام.
عيسى عليه السلام فرمود: «همه اش از آنِ تو». و از آن مرد جدا شد. دو مرد در بيابان به او رسيدند و طلاها را با او ديدند. تصميم گرفتند آن مرد را بكشند و طلاهايش را بگيرند. مرد گفت: ميان خود سه قسمت مى كنيم؛ امّا فعلًا يك نفرمان به آبادى برود و غذايى بخرد. يكى شان را فرستادند. آن كه فرستاده شده بود با خود گفت:
چرا اين طلاها را قسمت كنم. در اين غذا زهر مى ريزم و آن دو نفر را مى كشم، و چنين كرد. آن دو نفر هم گفتند: چرا بايد يك سوم طلاها را به او بدهيم؛ وقتى برگشت، او را مى كشيم و طلاها را ميان خودمان قسمت مى كنيم.
چون آن مرد برگشت، او را كشتند و غذا را خوردند و آن دو نيز مردند، و طلاها در بيابان باقى ماند و جسد آن سه مرد در كنار طلاها.
عيسى عليه السلام بر جنازه آنها در آن حال گذشت و به ياران خود فرمود: «اين است دنيا؛ پس از آن برحذر باشيد». (۲۶)و(۲۷)
۲۰. عيسى عليه السلام بر شهر ويرانهاى گذشت. شهر قشنگى بود. فرمود: «بار پروردگارا! به اين شهر امر كن به من پاسخ دهد».
خداوند به آن شهر وحى فرمود كه: «اى شهر ويران! به عيسى پاسخ بده».
شهر صدا زد: دوست عزيزم عيسى! از من چه مى خواهى؟
عيسى پرسيد: «درختان و جوى ها و كاخهايت چه شدند و ساكنانت كجايند؟».
شهر گفت: دوست عزيزم! تهديد راستين پروردگارت فرا رسيد و درختانم خشك شدند، و جوى هايم خشكيدند، و كاخ هايم ويران گشتند، و ساكنانم مردند.
عيسى عليه السلام پرسيد: «پس اموالشان كجاست؟».
شهر گفت: اموالى را كه از حلال و حرام جمع كردند، در شكم من است. خداوند، وارث آسمانها و زمين است.
در اين هنگام، عيسى عليه السلام بانگ زد كه: «من از سه كس در شگفتم: آن كه در پى دنياست، با آن كه مرگ در پى اوست؛ آن كه كاخ مى سازد، در حالى كه گور، منزلگاه اوست؛ و آن كه صدايش را به خنده بلند مى كند، با آن كه دوزخ پيش روى اوست!
اى آدميزاد! تو نه از بسيار سير مى شوى و نه به اندك مى سازى. براى كسى دارايى گرد مى آورى كه تو را نمى ستايد، و بر خداوندگارى وارد مى شوى كه معذورت نمى دارد. تو بنده شكم و شهوت خويش هستى، و شكمت را آن گاه پر مى كنى كه بر گور خود درآيى، و تو اى آدميزاد! اموالى را كه گرد آورده اى، در ترازوى ديگران مى بينى».(۲۸)
۲۱. عيسى بن مريم عليه السلام: به دارايى دنياداران منگريد؛ زيرا كه برق دارايىِ آنها نور ايمان شما را مى بَرد.(۲۹)
۲۲. عيسى بن مريم عليه السلام : به راستى به شما مى گويم: اى بندگان دنيا! چگونه به آخرت دست يابد آن كه از ميل خود به دنيا نمى كاهد، و دل از آن بر نمى كَنَد؟!(۳۰)
۲۳. عيسى بن مريم عليه السلام: واى بر شما اى بندگان دنيا! مگر نه اين است كه به واسطه دانش، بر همه خلايق، فرمانروايى داده شده ايد؛ ليك شما آن را به دور افكنديد و به كارش نبستيد، و به دنيا روى آورديد و دنيايى داورى مى كنيد، و براى دنيا آماده مى شويد، و آن را بر مى گزينيد و آبادش مى كنيد؟! تا كى دنيايى هستيد، و براى خدا در شما نصيبى نيست؟!(۳۱)
پاورقی:
(۱). تحف العقول: ص ۵۰۸، مجمع البيان: ج ۷ ص ۳۰۵، كنز الفوائد: ج ۱ ص ۲۱۷ كلاهما عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۱ ح ۱۷؛ المغني عن حمل الأسفار: ج ۲ ص ۹۸۰ ح ۳۵۸۳ عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، البداية والنهاية: ج ۲ ص ۸۹ عن يحيى بن سعيد، كنز العمّال: ج ۳ ص ۱۹۲ ح ۶۱۱۴.
(۲). تحف العقول: ص ۵۰۷، التحصين لابن فهد: ص ۵ ح ۲ نحوه، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۰ ح ۱۷ وراجع: عدّة الداعي: ص ۹۶.
(۳). تحف العقول: ص ۵۱۰، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۴ ح ۱۷؛ تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۴۶۰ عن سفيان بن عيينة وج ۶۸ ص ۶۴.
(۴). في المصدر« غناه»، والصواب ما أثبتناه كما في الدرّ المنثور.
(۵). تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۴۲۹ عن شعيب بن صالح، الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۱۲.
(۶). تفسير الفخر الرازي: ج ۲۲ ص ۱۳۶، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج ۱۹ ص ۳۳۰؛ تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۲۹، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۲۷ ح ۴۸.
(۷). تحف العقول: ص ۵۰۳، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۰۷ ح ۱۷.
(۸). البداية والنهاية: ج ۲ ص ۸۹، تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۴۳۱ كلاهما عن سفيان الثوري، إحياء العلوم: ج ۳ ص ۳۰۱؛ تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۳۱، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۲۷ ح ۵۱.
(۹). الأمالي للصدوق: ص ۶۵۰ ح ۸۸۴ عن منصور بن حازم عن الإمام الصادق عليه السلام، روضة الواعظين: ص ۴۸۹ عن الإمام الصادق عنه عليهما السلام، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۲۸۸ ح ۱۳.
(۱۰). تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۳۴، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۲۸ ح ۵۵؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج ۱۹ ص ۲۸۸ من دون إسناد إليه عليه السلام، إحياء العلوم: ج ۳ ص ۳۰۳.
(۱۱). تحف العقول: ص ۳۹۳ عن الإمام الكاظم عليه السلام وص ۵۰۹، بحار الأنوار: ج ۱ ص ۱۴۶ ح ۳۰؛ البداية والنهاية: ج ۹ ص ۳۰۰، حلية الأولياء: ج ۴ ص ۶۷ الرقم ۲۵۶، سير أعلام النبلاء: ج ۴ ص ۵۵۱ الرقم ۲۱۹ كلّها عن وهب بن منبّه وفيها« المصيبة» بدل« البلاء»، الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۰۵.
(۱۲). عيون الأخبار لابن قتيبة: ج ۲ ص ۱۲۷.
(۱۳). ربيع الأبرار: ج ۱ ص ۹۳، حلية الأولياء: ج ۸ ص ۱۴۶ الرقم ۴۰۶ عن وهيب بن الورد، إحياء العلوم: ج ۳ ص ۲۹۹ كلاهما نحوه؛ تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۲۹ نحوه، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۲۷ ح ۴۹.
(۱۴). تحف العقول: ص ۵۱۱، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۵ ح ۱۷.
(۱۵). تحف العقول: ص ۵۰۸، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۱ ح ۱۷.
(۱۶). تحف العقول: ص ۵۰۵، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۰۸ ح ۱۷.
(۱۷). التحصين لابن فهد: ص ۲۹ ح ۴۹، الأمالي للمفيد: ص ۲۰۹ ح ۴۳ عن ابن سنان عن الإمام الصادق عنه عليهما السلام نحوه وليس فيه صدره إلى« وتخذله»، تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۳۲ وفيه« رهقهم» بدل« أتتهم»، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۲۸ ح ۵۴؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج ۱۹ ص ۲۸۷ من دون إسناد إليه عليه السلام نحوه.
(۱۸). السُّخط: الغضب( المصباح المنير: ص ۲۶۹« سخط»).
(۱۹). الشّرف: العلوّ، والمكان العالي( الصحاح: ج ۴ ص ۱۳۷۹« شرف»).
(۲۰). شفير جهنّم: أي جانبها وحرفها( النهاية: ج ۲ ص ۴۸۵« شفر»).
(۲۱). الكافي: ج ۲ ص ۳۱۸ ح ۱۱ عن مهاجر الأسدي، مشكاة الأنوار: ص ۴۶۱ ح ۱۵۳۸ عن مهاجر الأسدي عن الإمام الصادق عن أبيه عليهما السلام، بحار الأنوار: ج ۷۳ ص ۱۰ ح ۳؛ حلية الأولياء: ج ۴ ص ۶۱ الرقم ۳۳۶، البداية والنهاية: ج ۹ ص ۲۹۶ كلاهما عن وهب بن منبّه نحوه، الدرّ المنثور: ج ۸ ص ۶۰۷.
(۲۲). الأمالي للصدوق: ص ۲۴۷ ح ۲۶۷ عن عبد اللَّه بن طلحة وإسماعيل بن جابر وعمّار بن مروان، روضة الواعظين: ص ۴۶۹، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۲۸۴ ح ۵
(۲۳). شَوَيتُ اللحمَ ... وأشوَيتُه- بالألف- لُغة( المصباح المنير: ص ۳۲۸« شوي»).
(۲۴). المَفَازَة: البَرِّيّة القَفر( النهاية: ج ۳ ص ۴۷۸« فوز»).
(۲۵). الكَثيب: الرمل المستطيل المحدودب( النهاية: ج ۴ ص ۱۵۲« كتب»).
(۲۶). محمدى رىشهرى، محمد، حكمت نامه عيسى بن مريم «عليهما السلام»، ۱جلد، موسسه علمى فرهنگى دار الحديث، سازمان چاپ و نشر - قم - ايران، چاپ: ۲، ۱۳۹۲ ه.ش.
(۲۷). تنبيه الخواطر: ج ۱ ص ۱۷۹؛ تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۳۹۵، إحياء العلوم: ج ۳ ص ۳۹۹ كلاهما عن ليث نحوه، الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۱۹.
(۲۸). البداية والنهاية: ج ۲ ص ۹۰، تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۴۵۵ وفيه« حسد» بدل« حشد».
(۲۹). إحياء العلوم: ج ۴ ص ۲۹۷.
(۳۰). تحف العقول: ص ۵۱۱، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۵ ح ۱۷؛ تاريخ دمشق: ج ۶۸ ص ۶۶ نحوه.
(۳۱). تحف العقول: ص ۵۰۸، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۳۱۱ ح ۱۷.
نظرات (0)