۱. شيطان، ساليانى با عيسى عليه السلام عبادت كرد.(۱) روزى بر لبه كوهى ايستاد و به عیسی گفت: بگو بدانم اگر خود را پرت كنم، آيا جز آنچه برايم مقدّر شده، به من مى رسد؟ عيسى عليه السلام فرمود: «من كسى نيستم كه پروردگارم را بيازمايم؛ بلكه اين پروردگار من است كه هرگاه بخواهد مرا مى آزمايد». و دانست كه او شيطان است و از وى جدا شد.(۲)
۲. امام صادق عليه السلام: روزى عيسى عليه السلام بالاى كوهى در شام، به نام اريحا رفت. ابليس به صورت پادشاه فلسطين نزد او آمد و گفت: اى روح خدا! تو كه مرده را زنده مى كنى و كور مادرزاد و پيس را شفا مى دهى، خود را از اين كوه پايين بيفكن.(۳)
عيسى عليه السلام فرمود: «در آن كارها به من اذن داده شده، ليكن در اين كار، رخصت داده نشدم».(۴)
۳. عيسى عليه السلام گفت: تو كه مدّعى زنده كردن مردگانى، اگر راست مى گويى، از خدا بخواه كه اين كوه را به نان تبديل كند.
عيسى عليه السلام به او فرمود: «مگر همه مردم با نان امرار معاش مى كنند [كه كوهى نان بسازم]؟!».
ابليس گفت: پس اگر راست مى گويى، از اين جا پايين بپر كه فرشتگان تو را خواهند گرفت.
عيسى عليه السلام فرمود: «پروردگارم به من دستور داده است كه خود را نيازمايم. در نتيجه نمى دانم [اگر بپرم] آيا مرا سالم نگه مى دارد يا نه؟».(۵)
۴. عيسى بن مريم عليه السلام به ابليس برخورد. ابليس گفت: مگر نمى دانى تنها آن چيزى به تو مى رسد كه برايت مقدّر شده است؟
عيسى عليه السلام فرمود: «آرى».
ابليس گفت: پس بر فراز اين كوه برو و خود را از آن به زير بينداز و ببين زنده مى مانى يا نه؟!
عيسى عليه السلام [طبق نقل طاووس] فرمود: «مگر تو نمى دانى كه خدا فرموده است: بنده، خداوندگار خويش را نمى آزمايد؛ بلكه خداست كه بنده اش را مى آزمايدم؟» و اين چنين، ابليس را محكوم كرد.(۶)
۵. امام صادق عليه السلام: ابليس نزد عيسى عليه السلام آمد و گفت: آيا نه اين است كه مى گويى مردگان را زنده مى كنى؟
عيسى عليه السلام فرمود: «آرى». ابليس گفت: [اگر راست مى گويى] پس خودت را از بالاى ديوار بينداز.
عيسى عليه السلام فرمود: «واى بر تو! بنده، خداوندگار خويش را نمىآزمايد».(۷)
۶. ابليس به عيسى بن مريم عليه السلام گفت: آيا خداوندگار تو قادر است [كره] زمين را در تخم مرغى جاى دهد بدون آن كه زمين را كوچك يا تخم مرغ را بزرگ گردانَد؟».
عيسى عليه السلام فرمود: «واى بر تو! خداوند به ناتوانى وصف نمى شود. كيست تواناتر از كسى كه زمين را كوچك و تخم مرغ را بزرگ گردانَد؟!(۸)
۷. شیطان نزد عيسى عليه السلام آمد و گفت: ... اى عيسى! آيا خداوندگار تو قادر است زمين را در تخم مرغى جاى دهد و تخم مرغ در همان حجم خود باشد؟
عيسى عليه السلام فرمود: «خداوند به ناتوانى وصف نمى شود، ليك آنچه تو گفتى، محال است [و قدرت به امر محال تعلّق نمى گيرد]».(۹)
۸. چون عيسى عليه السلام سى ساله شد، خداوند او را سوى بنى اسراييل به پيامبرى فرستاد. ابليس ملعون، در گردنه بيت المقدس به نام «عَقَبه افيق» او را ديد و گفت: اى عيسى! تو آنى كه بزرگى ربوبيّتت تا بدان جا رسيد كه بدون پدر به وجود آمدى؟!
عيسى عليه السلام فرمود: «نه. بزرگى از آنِ كسى است كه مرا و همچنين آدم و حوا را پديد آورد».
ابليس گفت: تو آنى كه بزرگىِ ربوبيّتت تا بدان جا رسيد كه در كودكى در گهواره، سخن گفتى؟!
عيسى عليه السلام فرمود: «اى ابليس! [نه] بلكه بزرگى از آنِ كسى است كه مرا در نوزادى به سخن آورد و اگر مى خواست زبانم را مى بست».
ابليس گفت: تو آنى كه بزرگىِ ربوبيّتت تا بدان جا رسيده كه از گِل، شكل پرنده مى سازى و در آن مى دمى و تبديل به پرنده اى [واقعى] مىشود؟!
عيسى عليه السلام فرمود: «نه. بزرگى از آنِ كسى است كه مرا و آنچه را مسخّر من كرد، آفريد».
ابليس گفت: تو آنى كه بزرگى ربوبيّتت تا بدان جا رسيده كه بيماران را شفا مى دهى؟!
عيسى عليه السلام فرمود: «نه. بزرگى از آنِ كسى است كه با اجازه او من شفا مى دهم، و هرگاه بخواهد مرا نيز بيمار مى گرداند».
ابليس گفت: تو آنى كه بزرگى ربوبيّتت تا بدان جا رسيد كه مرده ها را زنده مى كنى؟!
عيسى عليه السلام فرمود: «نه. بزرگى از آنِ كسى است كه با اجازه او مرده ها را زنده مى كنم، و حتماً آنچه را زنده مى كنم و نيز خود مرا هم مى ميراند».
ابليس گفت: اى عيسى! تو آنى كه بزرگى ربوبيّتت تا بدان جا رسيده كه از دريا مى گذرى بى آن كه پاهايت تر شوند يا در آن فرو روى؟
عيسى عليه السلام فرمود: «نه. بزرگى از آنِ كسى است كه دريا را رام من كرد، در حالى كه اگر مى خواست، مرا غرق مى كرد».
ابليس گفت: اى عيسى! تو آنى كه بزرگىِ ربوبيّتت تا بدان جا رسيده كه روزى بر تو فرا مى رسد كه آسمانها و زمين و هر كه در آنهاست، زير پاى تو قرار مى گيرند و تو از فراز آنها به تدبير عالم و تقسيم روزى ها مى پردازى؟!
اين سخنِ ابليس كافرِ ملعون، بر عيسى عليه السلام گران آمد و فرمود: «منزّه است خداوند به اندازه آسمانها و زمينش، و گستره كلماتش، و وزن عرشش، و رضايت ذاتش!».(۱۰)
۹. عيسى عليه السلام در بيت المقدّس نماز گزارد و برگشت. در ميان گردنه، ابليس سر راهش سبز شد و جلو او را گرفت و شروع به سخن گفتن با وى كرد و گفت: سزاوار تو نيست كه بنده باشى ( و بر او اصرار كرد.)
عيسى عليه السلام مى كوشيد تا خود را از دست او رهايى بخشد؛ ولى نمى توانست.
عيسى عليه السلام از پروردگارش كمك خواست. جبرييل عليه السلام و ميكاييل عليه السلام آمدند. ابليس با ديدن آنها خاموش شد. چون آن دو در گردنه، كنار عيسى عليه السلام ايستادند، او را در ميان گرفتند !
پس به عيسى عليه السلام گفت: من به تو گفتم كه سزاوار تو نيست بنده باشى. امّا من تو را به چيزى فرا مى خوانم كه حقّ توست. به شياطين دستور مى دهم كه از تو فرمان برند، و چون انسانها ببينند كه شياطين، فرمانبردار تواند، آنها هم از تو فرمان مى برند. البته من نمى گويم كه خداى يگانه باشى؛ بلكه اللَّه در آسمان خدا باشد و تو در زمين خدا باشى!
عيسى عليه السلام چون اين سخن را از او شنيد، فريادى سخت برآورد و از پروردگارش كمك طلبيد. ناگاه اسرافيل عليه السلام فرود آمد. جبرييل عليه السلام و ميكاييل عليه السلام به او نگريستند، و ابليس سكوت كرد. چون اسرافيل عليه السلام در كنار آنها قرار گرفت و با بال خود بر ابليس زد و او را از مسیح دور کرد و همچنان از او محافظت می نمود تا شیطان نتواند به او نزدیک شود . شیطان نا امید برگشت و دیگر نز عیسی نیامد !(۱۱)
۱۰ - ابوسلمه گفت: اسماعيل عطّار از ابو حذيفه برايمان نقل كرد كه: شياطينِ ابليس نزد او جمع شدند و گفتند: سرورا! رنج بسيار بردى! ابليس گفت: او بنده اى معصوم است، و مرا به او راهى نيست؛ امّا به زودى به [بهانه] او، مردم بسيارى را گمراه مى كنم.(۱۲)
۱۱. عيسى بن مريم عليه السلام: شيطان با دنياست، و مال دنيا وسيله نيرنگ اوست، و هواى نفسْ زيور او، و شهواتْ مايه كامل كردن كار او.(۱۳)
پاورقی:
(۱). شفير: جانب( النهاية: ج ۲ ص ۴۸۵« شفر»).
(۲). تهذيب الكمال: ج ۶ ص ۳۸۲ الرقم ۱۳۱۴، البداية والنهاية: ج ۲ ص ۸۰، تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۳۸۷ وفيهما« عشر سنين أو سنتين» بدل« سنين».
(۳). الأكْمَهُ: هو الذي يولد مطموس العين( مفردات ألفاظ القرآن: ص ۷۲۶« كمه»).
(۴). قصص الأنبياء للراوندي: ص ۲۶۹ ح ۳۱۱ عن بريد القصراني، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۲۷۱ ح ۲.
(۵). الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۰۷ نقلًا عن أحمد.
(۶). تهذيب الكمال: ج ۱۳ ص ۳۶۸ الرقم ۲۹۵۸، المصنّف لعبد الرزاق: ج ۱۱ ص ۱۱۳ ح ۲۰۰۷۰ نحوه، البداية والنهاية: ج ۲ ص ۷۹، تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۳۸۵ وفيهما« فارق» بدل« فاوف».
(۷). قصص الأنبياء للراوندي: ص ۲۶۹ ح ۳۱۲ عن هشام بن سالم، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۲۷۱ ح ۳.
( ۸). التوحيد: ص ۱۲۷ ح ۵، مشكاة الأنوار: ص ۴۵۴ ح ۱۵۱۵ نحوه، بحار الأنوار: ج ۴ ص ۱۴۲ ح ۹.
( ۹). قصص الأنبياء للراوندي: ص ۲۶۹ ح ۳۱۲ عن هشام بن سالم
(۱۰). الأمالي للصدوق: ص ۲۷۲ ح ۳۰۰، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۲۷۰ ح ۱ وراجع: قصص الأنبياء للراوندي: ص ۲۷۰ ح ۳۱۴.
(۱۱). الحَمأةُ: الطين الأسود المنتن( لسان العرب: ج ۱ ص ۶۱« حمأ»).
( ۱۲). تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۳۸۸، البداية والنهاية: ج ۲ ص ۸۰ نحوه.
(۱۳). الزهد لابن حنبل: ص ۱۲۰، تهذيب الكمال: ج ۳۲ ص ۵۴۷ الرقم ۷۱۸۵، حلية الأولياء: ج ۵ ص ۲۵۲ الرقم ۳۳۰، تاريخ دمشق: ج ۴۷ ص ۴۳۱ وفيه« استكانه» بدل« استكماله» وكلّها عن ابن حلس، البداية والنهاية: ج ۲ ص ۸۹ وفيه« فكره» بدل« مكره» و« استمكانه» بدل« استكماله»، الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۱۰.
نظرات (0)